با نجاتگران شمیرانات در طوفان تهران
طوفان شدید ساعتی پیش مناطق شمالی تهران را در نوردید.....هنوز میزان خسارات اعلام نشده است....همچنین در خیابان ولیعصر بر اثر سقوط یک درخت بر روی خودروی پژو پرشیا عبور و مرور مختل شد که با حضور مامورین آتش نشانی و راهنمایی و رانندگی مشکل رفع شد.((شهریور 90))
باز هم گذر مان به دوست قدیمی ...دوستی که مدتها در حسرت دوستی اش بودیم خورد......85 یا 86 بود...اردوگاه میرزا کوچک خان ...همه جا بود...در کارهای فرهنگی در کارهای غیر فرهنگی ....کلا بچه ی فعال و پر جنب و جوش...استان تهران هم مثل همیشه در همه امور پیشتاز بود...بگذریم ..از دوست خوبم رضا قربان نژاد مینویسم...همان دوستی که قبلا در وبلاگم از او سخن گفته بودم..همان شخصی که در روز قبل از سیل چالوس با او در محور هراز بودیم...مطلب پا قدمم بد است را می گویم...از اعضای خوب هلال احمر شمیرانات.
اصل مطلب:قرار بود چند روز پیش به دیدار این دوستمان در محل پایگاه امداد و نجات هلال احمر شمیرانات واقع در محل دائمی نمایشگاههای بین المللی تهران برویم.نشد.نشد که بشه....چند روزی گذشت تا به این پنجشنبه ی مبارک رسیدیم.
لطفا اگر روزه هستید ادامه مطلب را مطالعه نکنید چون عطش شما را فرا میگیرد.
ظهر بود ، ماه رمضان ،هوای گرم،آفتاب تابستان،سوزان،50+،خشک،کویر،خلاصه خیلی سخت بود....قرار بود بعد از جلسه (هماهنگی برنامه های واحد امداد و بهداشت برای اردوی جهادی ) افطار مهمان او باشیم.
به نمایشگاه رسیدم و به دنبال محل در مانگاه...برایم عجیب بود ..درمانگاه کجاست!
خدایا....رفتیم مزاحم دوستان خوبمان در اورژانس تهران شدیم.وارد درمانگاه شده و از تکنسین آنجا سراغ بچه های هلال را گرفتیم...با تعجب گفتند..هلال..نه ...ندیدیمشون....
جا خوردم..آخه چطور ممکنه...هنوز عید فطر سال گذشته یادم نرفته است...خودروی فرماندهی عملیات روبروی ما بود و اتوبوس آمبولانسی هم در طرف دیگرمان.....حالا کجاست آن همه هیا هووووووووووو....
به رضا زنگ زدم:
الو...سلام رضا جان...خوبی برادر...کجیین پس..من دم 14 شرقی هستم....
رضا:میلاد حالت خوبه؟
ممنون رضا جان،بگو کجایید الان اذان را میگنا...زوود باش مشتاق دیدارتم برادر..
رضا:میلاد دقیقا کجایی؟
رضا من دم نمایشگاه قرآن هستم دیگه..مصلی تهران.
رضا:میلاد گیج شدیا....بهت گفتم نمایشگاه بین المللی!
وای رضا...اصلا حواسم نبود....خوب ما سریع میاییم.
رفتیم پارک وی و از آنجا سریع عازم نمایشگاه شدیم...
رضا چند بار تهدیدم کرد گفت میلاد مثل قضیه پایگاه کهرود نشه ها....من اصلا حال و حوصله حادثه را ندارم.
من هم به شوخی به رضا گفتم الان میام پیشت..تهران زلزله میاد اون وقته که پوست هردوتامون کنده میشود.
کلی خندیدیم...........................به نمایشگاه رسیدیم.....تا وارد شدیم رضا و میثم و...را دیدم که با آمبولانس در حال اعزام به داخل محل جشن رمضان هستند...به رضا گفتم کجا!رضا گفت حادثه خورده..الان میاییم..بلند داد زدم گفتم:پا قدمو داشتی...کلی خندیدیم.
وارد پایگاه شدیم و دوستان هم آنجا بودند..منتظر رضا ماندیم.ماموریت تمام شد.رضا امد..گفت میلاد نیومده ما ماموریت بهمون خورد.پسر پاقدمتو...لحظه افطار فرا رسید.سفره که پهن شد از دور ابرهای زیادی نمایان بود...رعد و برق های متعددی میزد...من گفتم چه شود امشب...رضا گفت:میلاد جان من بیخیال شوداداش...منم خندیدم گفتم انشا الله که اتفاقی نمیوفته ولی اگر هم بیوفته ...لقمه اول ...لقمه دوم...لقمه سوم بود که صدای بیسیمهای بچه ها بلند شد....امداد ...امداد1...
ناگهان باد شدید و رگبار و رعد و برق تمامی محوطه را بهم ریخت...طوفان شدیدی بود...سریع بچه ها به محل اعزام شدند...بر اثر طوفان عده ای از همشهریان در محوطه دچار شکستگی در دست و پا و... شدند...کلا دوباره همان داستان گذشته تکرار شد..حادثه حادثه حادثه.تعداد مصدومان زیاد بود..ما در درمانگاه به صورت اماده باش ماندیم آمبولانس هم به محل حادثه اعزام شد...رضا گفت میلاد ..من ماشین میگیرم تو برگرد برو..همه خندیدیم..وارد محل حادثه شدم مردم کمی دستپاچه بودند...کارهای لازم را بچه های امدادگر شمیرانات انجام دادن و .من هم زیاد در پایگاه نماندم...دیر وقت بود و سریع برگشتم..برگشتنه در خیابان ولیعصر یک خودروی آتش نشانی از دور نمایان شد...حدس میزدم که چه اتفاقی افتاده..مثل همیشه ..درختی بر روی خودرویی سقوط کرده بود..خوش بختانه مصدوم نداشت و بچه های آتش نشانی قضیه را سریع حل و فصل کردند.بر اثر بارندگی شدید اکثر معابر دچار آبگرفتگی شده بود....شب بیاد ماندنیی بود..
نکات اموزشی:همیشه باد و باران یک رحمت الهی بوده ولی ما انسانها با ایمن کار نکردن آن را به تهدید تبدیل کردیم.البته نه همیشه.
2.در زمان حوادث با مامورین امداد و نجات همکاری لازم راداشته باشیم و به توصیه های انها گوش فرا دهیم.
3.کنار یک داربست نشستن اقدام جالبی در هنگام وزش باد و باران نیست..پس این کار را انجام ندهیم.
4.هیچوقت نگوییم پاقدممان بد است.خیلی هم خوب است...آمدیم باران آمد.
5. با دوستان خوبتان هر چند وقت یکبار ملاقات داشته باشید...این ملاقات میتونه در پایگاه امداد و نجات باشه یا هر جای دیگه....مهم صله رحم است که در دین احادیث و قرآن تاکید زیادی برآن شده است.
6.همیشه ایمن باشید تا ایمن بمانید .
.جای همه شما همراهان گرامی خالی.
..................ایمن بمانید صمیمی....................
- ۱ نظر
- ۲۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۰۹