فشار
خیلی دوست دارم از روزهای بارانی تهران لذت ببرم ولی نمیتونم.
حتما میپرسید چرا!؟ خوب براتون میگم.
یه روز بارانی متروی تهران:
مسافرین محترم لطفا از لبه سکو فاصله بگیرید.
آقا از لبه سکو فاصله بگیر...خانوم بچه رو بپا نیوفته رو ریل...فرار کنید قطار اومد!!!
ایستگاه شهر ری ...ایستگاه شهرری مسافرین گرامی ایستگاه شهرری ایستگاه پایانی میباشد لطفا...
قطار توقف کرده و درها بسته هنوز باز نشده.صندلی های خالی انسانهای زرنگ و تیز را صدا میزنند و ازدحام ادمهای تیز و زیرک و چموش در پشت درها ...
بووووووق میزنه و درها باز میشه! در یک دم و باز دم میبینی صندلی ها پر از آدمهای زرنگ و تیز و چموشه!
طبق معمول کنار درب میایستم و کوله پشتی ام را کنار پا میزارم و مواظبم کسی نپیچونش!
نیم ساعتی باید در و دیوار مترو و یا رنگ لباس بغل دستیمو نگاه کنم تا به ایستگاه مورد نظرم برسم!
اگه شانس داشته باشم یکی از مسافرا روزنامه دستش باشه و از رو دستش نیم ساعتی مطالعه کنم!
ولی تو روزهای بارونی از این چیزا خبری نیست.
فشاری نبود و همه مثل ادم ایستاده بودیم....ایستگاه بعد جوانمرد قصاب... بووووووق میزنه و درها باز میشه!
احساس میکنم دیافراگمم پاره شده...کلیه هام تو دهنمه...کبدم از دماغم زده بیرون و حس میکنم سوار هواپیما بودم و هواپیما سقوط کرده منم مصدوم سانحه هواییم.
فشار بیشتر میشه هنوز احشاء داخلی بیشتری مانده تا بیرون بزنه...شانس میاریم و درها بسته میشه!
بالبخند دست تکون میده میگه خوش بگذره :|
با کبد بیرون زده از دماغ و حس له شدن بین هم وطنان حرکت میکند...ایستگاه بعد علی اباد...دوباره بووووق در باز میشه...
صدای ناله چند نفر از اونطرف شنیده میشه...یکی داد میزنه فشار نده...اونیکی میگه آآآآآآآآی..نمیدونم اونطرف چه خبره جنگ شده یا زور گیریه! به هرحال فهمیدم که به جای اینکه مثل ما کبدش از دماغش بزنه بیرون و کلیش بیاد تو دهنش دادش در اومده!
دم ایستگاه ترمینال جنوب دوتا هم وطن ابادانی میخواستن از قطار مترو پیاده بشن مگه تونستن :)
بگذریم.کمی جلوتر میرویم ایستگاه بازار(15 خرداد) اوج فشار بود.فکر میکنم استخوانهام هم شکست.خیلی شانس داشتم زنده موندم! یهو لوکوموتیو ران بلندگوی داخل کابین رو روشن کرد و گفت شیر را ببندین.همه مردم خندشون گرفته بود.دوباره بلند گفت شیر امرژنسی را ببندید.ملت همه با دهن باز داشتن میگفتن چی چی میگه این بابا :)
آخر سر کامل توضیح داد شیر امرژنسی چیه و ملت اونو چرخوندن به حالت اولش :)
دوباره بلند گفت تماس الکی نگیرید! کلا افتضاحی بود.
تازه تو ایستگاه طالقانی توقف نکرد :)
خدا رو شکر به ایستگاه *که رسیدیم فشار کم شد و همه چیز کمکم به حالت عادی برگشت.
تو عمرم انقدر فشار و معطل شدن رو تجربه نکرده بودم...
درسهای اموختنی از این حادثه :
ما که رفتیم خداروشکر