تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

اینجا روایتی است از لحظه های مرگ و زندگی
لحظه های نجات جان یک انسان
لحظه های نجات یک زندگی
همه میگن چرا فوریتهای پزشکی نخواندی؟
من در جواب میگم:نجات کشورم مهم تره...
زندگیمان وقف نجات جان شما . . .
ایمن بمانید
میلاد صمیمی نعمتی
تکنسین عملیات امداد و نجات
کارشناس مدیریت عملیات امداد و نجات
نجاتگر جمعیت هلال احمر استان تهران و مازندران
ارزیاب سازمان جوانان هلال احمر
مربی امدادونجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
مدرس طرح ملی دادرس سازمان جوانان جمعیت هلال احمر
داور المپیاد کشوری آماده وزارت آموزش و پرورش و سازمان جوانان هلال احمر
عضو فعال سازمان جوانان جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
دبیر کانون دانشجویی دانشکده هلال احمر استان تهران
عضو فعال سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
موسس انجمن علمی دانشجویان آتش نشان اولین انجمن علمی دانشجویان آتش نشان کشور
شهروند برگزیده کشور در اولین جشنواره شهروند برگزیده ایران
جوان برتر کشور در جشنواره حضرت علی اکبر(ع)
Saving Lives Through Education
نجات جان افراد ، از طریق آموزش
همه مسئولیم برای نجات جان مردم کشور خود و مردم جهان تلاش کنیم
این تلاش میتواند در صحنه یک جنگ باشد میتواند در فضای سایبری باشد
مهم فقط نجات است! نجات!
ایمن بمانید صمیمی
...............................................
پل ارتباطی ما:
ircs@chmail.ir
09213158528
تلگرام @rescuer
شبکه مستند ایثار
http://www.aparat.com/MILADRESCUE
شبکه ماه نو
http://www.maheno.net/profile/miladrescue
:Twitter
miladrescue@

نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۵ آبان ۹۸، ۱۵:۳۵ - فرم شناسایی اولیه شرکت‌های خدمات فنی و مهندسی
    عالی
  • ۱۹ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۵ - سجاد سرابی-خوزستان
    روحش شاد

فشار

میلاد صمیمی نعمتی | چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۸ ق.ظ

 

خیلی دوست دارم از روزهای بارانی تهران لذت ببرم ولی نمیتونم.

حتما میپرسید چرا!؟ خوب براتون میگم.

یه روز بارانی متروی تهران:

 

 

مسافرین محترم لطفا از لبه سکو فاصله بگیرید.

آقا از لبه سکو فاصله بگیر...خانوم بچه رو بپا نیوفته رو ریل...فرار کنید قطار اومد!!!

ایستگاه شهر ری ...ایستگاه شهرری مسافرین گرامی ایستگاه شهرری ایستگاه پایانی میباشد لطفا...

قطار توقف کرده و درها بسته هنوز باز نشده.صندلی های خالی انسانهای زرنگ و تیز را صدا میزنند و ازدحام ادمهای تیز و زیرک و چموش در پشت درها ...

بووووووق میزنه و درها باز میشه! در یک دم و باز دم میبینی صندلی ها پر از آدمهای زرنگ و تیز و چموشه!

طبق معمول کنار درب میایستم و کوله پشتی ام را کنار پا میزارم و مواظبم کسی نپیچونش!

نیم ساعتی باید در و دیوار مترو و یا رنگ لباس بغل دستیمو نگاه کنم تا به ایستگاه مورد نظرم برسم!

اگه شانس داشته باشم یکی از مسافرا روزنامه دستش باشه و از رو دستش نیم ساعتی مطالعه کنم!

ولی تو روزهای بارونی از این چیزا خبری نیست.

فشاری نبود و همه مثل ادم ایستاده بودیم....ایستگاه بعد جوانمرد قصاب... بووووووق میزنه و درها باز میشه!

 

 

احساس میکنم دیافراگمم پاره شده...کلیه هام تو دهنمه...کبدم از دماغم زده بیرون و حس میکنم سوار هواپیما بودم و هواپیما سقوط کرده منم مصدوم سانحه هواییم.

فشار بیشتر میشه هنوز احشاء داخلی بیشتری مانده تا بیرون بزنه...شانس میاریم و درها بسته میشه!

 

 

بالبخند دست تکون میده میگه خوش بگذره :|

 

با کبد بیرون زده از دماغ و حس له شدن بین هم وطنان حرکت میکند...ایستگاه بعد علی اباد...دوباره بووووق در باز میشه...

 

 

صدای ناله چند نفر از اونطرف شنیده میشه...یکی داد میزنه فشار نده...اونیکی میگه آآآآآآآآی..نمیدونم اونطرف چه خبره جنگ شده یا زور گیریه! به هرحال فهمیدم که به جای اینکه مثل ما کبدش از دماغش بزنه بیرون و کلیش بیاد تو دهنش دادش در اومده!

 

 

دم ایستگاه ترمینال جنوب دوتا هم وطن ابادانی میخواستن از قطار مترو پیاده بشن مگه تونستن :)

بگذریم.کمی جلوتر میرویم ایستگاه بازار(15 خرداد) اوج فشار بود.فکر میکنم استخوانهام هم شکست.خیلی شانس داشتم زنده موندم! یهو لوکوموتیو ران بلندگوی داخل کابین رو روشن کرد و گفت شیر را ببندین.همه مردم خندشون گرفته بود.دوباره بلند گفت شیر امرژنسی را ببندید.ملت همه با دهن باز داشتن میگفتن چی چی میگه این بابا :)

آخر سر کامل توضیح داد شیر امرژنسی چیه و ملت اونو چرخوندن به حالت اولش :)

 

 

دوباره بلند گفت تماس الکی نگیرید! کلا افتضاحی بود.

 

تازه تو ایستگاه طالقانی توقف نکرد :)

 

 

خدا رو شکر به ایستگاه *که رسیدیم فشار کم شد و همه چیز کمکم به حالت عادی برگشت.

 

 

تو عمرم انقدر فشار و معطل شدن رو تجربه نکرده بودم...

درسهای اموختنی از این حادثه :

 

نظرات  (۵)

اصن تهران جا زندگی نیس
ما که رفتیم خداروشکر
  • مصطفی شاک
  • تا هفته قبل هر وقت می اومدم تهران برام این مشکل ایجاد نمی شد
    هفته قبل دانشکده فنی دانشگاه تهران بودیم با یکی از همشهریاتون. یکی از رفقامون درس میده دانشگاه شریف گفتم بریم سری بش بزنیم. گفت باشه بیا از در پشتی دانشکده بریم نواب و ...
    گفتم نه بیا از کارگر بریم خلوت تره، تازه از انقلاب راحت تر می ریم.
    قبول نکرد و باش رفتم.
    بلایی سر م اومد بدتر از بلایی که سر شما اومده. سرما هم خورده بودم، دیگه به زور نفس می کشیدم.
    البته به رفیقم گفتم تقصیر اون نبود، تقصیر من بود که عقلمو دادم دست اون.!!؟

    پاسخ:
    دادی عقلتو دست اون دیگه پرسیدن نداره :)
  • یه سرباز گمنام
  • بسیار عالی بود آقای صمیمی
    مثل همیشه . ولی برای من جذابیت نداشت
    چون همشونو تو ماه نو دیده بودم.
    موفق باشید.
    پاسخ:
    ممنون امین جان خسروی از ایلام :))
  • احسان کوزه ساززاده
  • زیبا بود...
    موفق باشی پسر...
    امضا:
    یه جوون ایرونی...
    پاسخ:
    ممنون احسان جان ای مرد اهوازی :)
  • زینب مهدی پور
  • عالی بود.
    خسته نباشین.
    پاسخ:
    سپاس ممنون از شما.ایمن بمانید صمیمی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">