عملیات لاسم به قلم میلاد صمیمی نعمتی
عملیات لاسم محدوده مرگ و زندگی
روز پدر بود و ولادت حضرت علی(ع) کلا خوشحال بودیم. دور هم، هوا صاف قله دماوند خیلی زیباتر از روزهای قبل تو آسمون میدرخشید.
شانس ما جلو پایگاه چایی کوهی زیاد در میاد.
یکم چیدیم و بردیم دم کردیم خوردیم عجیب خستگیمون در رفت .وحید خیلی خوشم اومد عجیب چسبید چای خوشمزه ای بود.
رفتیم داخل امبولانس نوبت پست ما بود.نشسته بودیم که یهو
تو حال و هوای چای کوهی بودیم که دایی (بهرام نیکنام) اومد.
دایی (بهرام نیکنام)
گفت سوار شید بریم عملیات خورده.
دایی خیلی حرفه ای برخورد میکنه و با این سنی که داره خیلی عجیبه این پوبایی و اکتیو بودن مخصوصا در عملیاتهای امداد و نجات.
بچه ها تصادف تو منطقه خودمونه خیلی نزدیکه نزدیک پل لاسم هست.گفتن که ست نجات هم میخواد.عملیات لاسم!
وحید خلجی و دایی نیکنام با آمبولانس اومدن
من سوار خودروی نجات شدم همراه بقیه بچه ها با حسین ملک سریع حرکت کردیم طرف محل حادثه.
عجیب بود جاده خیلی خلوت بود. رسیدیم تو صحنه یه سمند بود و یه مصدوم.بچه های اورژانس هم رسیده بودن.
(عکس مربوط به این تصادف نیست و فقط جنبه تزئینی دارد.)
با خودم گفتم آخه چطور ممکنه این صحنه عمرا اون تصادفی باشه که به ما اعلام کردن.خیلی جاده ترافیک بود.گفتم بدون شک تصادف جلوتره.
بچه های اورژانس هم در جریان نبودن تازه رسیده بودن نگاه انداختم جلوتر دیدم بچه های پلیس راه آقای نیکنام و دوستش دارن دست تکون میدن و میگن زود بیایید جلو زود بیایید جلو...پشت بلندگو به دایی گفتم بیایید تصادف اصلی جلوتره ببیایید جلو.آژیر رو کشیدم و از لای ماشین هایی که ترافیک درست کرده بودن حسین یه راهی گیر اورد و تونستم بریم جلوتر ...
آب دهنم خشک شده بود.رسیدیم تو صحنه...وحشتناک بود 4 نفر یه طرف افتاده بودن
یه مرد قوی هیکل و چاق و قد بلند هم داخل خودروی پژو گیر کرده بود.
کد کمکی میخواستیم دایی هماهنگیشو انجام داد از پایگاه امامزاده هاشم(ع) و گزنک هم در خواست کمک دادیم.حسین کاشانی و جهان پهلوان هم خیلی سریع با آمبولانس گزنک خودشون را رسوندن.
((k.e.d)) را از تو آمبولانس همراه با کولار برداشتم.
سریع رفتم بالا سرش صداش کردم آقا صدای منو میشنوید. آقا..آقا..نگران نباشید...خسته بود خیلی نای زندگی نداشت.چشمانش به زور باز شد.دستمو فشار داد...
.گفت آره خوبم...کمکم کنید.گفتم نگران نباش نجاتت میدیم.ما بچه های هلال احمریم و در همین حین براش توضیح میدادم که دارم برات کولار میبندم این اینکار رو میکنه این وسیله کی ای دی هست که ما راحتتر بتونیم بیاریمت بیرون.
کی ای دی رو گذاشتم پشتش.باورم نمیشد.بنداش به هم نمیرسید انقدر این مصدوم چاق بود.البته خونریزی داخلی هم مشهود بود.سریع اکسیژن تراپی و سرم تراپی را براش با کمک بچه های اورژانس شروع کردیم.
کی ای دی را کمکی زدیم و همراه با بک برد مصدوم رو کشیدیم بیرون البته این راه هم بگم همه رگا کالاپس کرده بود و اخر در عین معجزه از پاش آی وی گرفتیم.
فقط میگفت نفس...کولار را باز کرد انداخت کنار اکسیژنش را هم کند.بچه های اورژانس تحویلش گرفتن.
طبق تریاژ مصدوم رو تحویل بچه های اورژانس دادیم و مصدومین دیگه که یه خانواده 4 نفره و یک پیرمرد بودن را کارهای اولیه را انجام دادیم.
پسر بچه گریه میکرد.به وحید خلجی گفت عمو من دارم میمیرم ...میدونم میمیرم.وحید خندش گرفته بود.بچه رو نوازش کرد گفت نه عمو جون وقتی بچه های هلال احمر و اورژانس بالاسرتونن ترس نداره ما داریم خوبتون میکنیم دیگه نترس عزیزم.هم ما هستیم تازه مامان و بابا و خواهرتم حالشون خوبه نترس پس باشه افرین پسر خوب...
دختر خونه گریه میکرد میگفت یه بار آیة الکرسی نخواندم ببین چی شد...مادر خونه هم گریه میکرد و به بچه هاش میگفت نترسید و آروم باشید عمو ها نجاتتون میدن.
پدر خونه هم ناله میزد و از درد به خودش میپیچید.مادر خونه هم مشخص بود دنده هاش اسیب دیده ولی دلسوزانه با از خودگذشتگی بالا سر بچه هاش کمک به ما میکرد.
کد کمکی میخواستیم از پایگاه امامزاده هاشم(ع) و گرنک هم در خواست کمک دادیم.حسین کاشانی و جهان پهلوان هم خیلی سریع با آمبولانس گزنک خودشون را رسوندن.
هرجور حساب کردم دیدم واقعا نمیشه کاریش کرد.نعیمی از بچه های اورژانس بود گفت باید بالگرد بیاد و سریع هماهنگی بالگرد امداد هوایی انجام شد.
پدر خونه به ما رسید و بچه ها و مادر را اورژانس انتقال داد.داشتم پدر خانواده رو میبردم تو آمبولانس با کمک بچه ها یهو داد زد گفت به بچم برسید منو ول کنید بچه هام و زنم رو نجات بدید.
گفتم اونارو بردن.نترس حالشون خوبه داریم میریم گزنک تا حالتون خوبتر بشه و بریم با هلیکوپتر آمل.
آروم شد.
رسیدیم گزنک
مصدومین رو اماده نگه داشتیم برگه اعزام را پر کردیم و کارهای انتقالشون رو از درمانگاه به بالگرد انجام دادیم.
یهو بچه های اورژانس هم رسیدن.تختو خالی کنید.مصدومین رو ببرید اونور...باورم نمیشد…سی پی آر داشتن انجام میدادن بچه های اورژانس.
گفتم چی شد اینکه زنده بود.
گفت رفت تو امبولانس رفت علائم نداره.خیس عرق بودن گفتم وقت طلا است خسته شدید.دایی گفت میلاد برو کار خودته.
حسین کاشانی اماده باش.
رفتم کنار مصدوم شروع کردم ماساژ قلبی دادن.
مانیتور و دستگاه شوک را اماده کردن و داشتن وصل میکردن به مصدوم منم ماساژ قلبی میدادم.خانم دکتر هم با بگ تنفس مصنوعی میداد.
جاهامونو با بچه ها هی عوض کردیم خیلی سی پی آر دادیم.شک هم اماده شد شک هم خیلی دادیم ولی بر نگشت.همه ناراحت بودیم.باز سی پی آر...آخرین نوار را هم گرفت دکتر علائم را چک و مرگ مصدوم را اعلام کرد.اشک تو چشم هممون حلقه بست روز پدر یه پدر جون خودشو از دست داد و یه خانواده داغدار شدن. توچشماش نگاه کردم با شرمندگی.دستمو گذاشتم رو پیشونیش چشماشو بستم...
سکوت داخل درمانگاه گزنک را صدای بالگرد اورژانس شکست.
دکتر گفت بچه ها زود باشید مصدوماتون رو ببرید بالگرد اومد.
پلیس جاده رو بست.
مردم همه تعجب کرده بودن با خودشون میگفتن مانوری چیزیه حتما.
دیدم یدک کشها ماشینهای تصادفی رو آوردن.منتظر بودن جاده باز بشه.
بالگرد وسط جاده نشست
و مصدومین را یکی یکی بردیم سوار کردیم.
مرد وقتی مصدومین رو دیدن همه تعجب کرده بودن و برای سلامتیشون دعا میکردن.
همه رو سوار کردیم.
و سریع از بالگرد دور شدیم و سوار آمبولانسهامون شدیم.
بالگرد پرواز کرد و جاده باز شد.برگشتیم پایگاه.
عملیات عجیبی بود.
ناراحت بودم برای اونی که جونشو از دست داد.
.چون بی گناه کشته شد و تقصیر کار نبود.
ماشین و تجهیزات خونی بودن همه رو شستشو و ضد عفونی کردیم.
نشستم تو آمبولانس...
دوباره دایی اومد.
بازم تصادف...
رفتیم جاده لار خوشبخانه این یکی به خیر گذشت.مصدوم آسیب جدی ندیده بودن.
چند روزی گذشت اکبر پیشاهنگ گفت اون پیرمرده هم مرد.دلم سوخت براش...پدر بزرگ چند خانواده ...بگذریم.
کلا اون روزعیدمون کوفتمون شد.
خدا قوت به همه پهلوانان جاده های کشور.دستن وحید خلجی هم درد نکنه که عکسهای بیادماندنی انداخت.ایمن بمانید صمیمی
- ۹۲/۰۳/۰۹
چقدر بد