تصادف امبولانس هلال احمر...به قلم و روایت میلاد صمیمی نعمتی
نمیدونم چی شد همه چیز به سرعت رخ داد اصلا یادم نمیاد داشتیم کجا میرفتیم
چی شده بود...
صدای آژیر و بیسیم همراه با بوق ماشینها...
از این ور نور خودروهایی که از روبرو میومدن تو مغزم غوغایی ایجاد کرده بود...گردان آمبولانس
هیچی مشخص نبود فقط میدونم داشتیم میرفتیم سر صحنه یه تصادف جزئیاتش یادم نیست...
تو یه لحظه چنان صدای مهیبی شنیدم که تا اومدم به خودم بیام دیگه هیچی نفهمیدم درد عجیبی تمام وجودمو گرفته بود و گوشام سوت میکشید...تکون نمیتونستم بخوردم.
همه چیز روشن شد نور مطلق....
یهو خودمو تو صحنه تصادف دیدم...
آمبولانس روبروم بود...ماشینها تند و تند رد میشدن هیچکس کمک نمیکرد...
خودم بودم و یه آمبولانس که توش چنتا ادم بیهوش افتاده بودن...
شیشه ها رو کنار زدم درا قفل شده بود باز نمیشد تو آمبولانس معلوم نبود...
جلوی آمبولانس کاملا له شده بود و چسبیده بود به کابین پشت.
شیشه ها را کنار زدم
یهو پای یکی از امدادگرا بیرون افتاد...
نگاه کردم دیدم ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
داشتم میمردم از ترس کفشای خودم پای امدادگره بود...
کفش های خودم
یکی از پاهاش افتاد بیرون...
کفشای امدادگره کپ کفشای خودم بود.
خیلی ناراحت بودم.
عجیب این بود با تایلیور تونستم اینهمه کار انجام بدم :|
هیچی نداشتم کمک کنم.حتی نمیدونستم آمبولانس برای کدوم شعبه هلال احمره ..بیسیم و ... هم نداشتم که سریع خبر کنم کمک بیاد.
قلبم تند تند میزد و داشتم تلاش میکردم بیارمشون بیرون.
تایلیور رو زمین افتاده بود برداشتم اهنهای سقفو با هزار بدبختی کنار زدم.
صورت یکی از امدادگرا معلوم شد.
خشکم زد...
تایلیور از دستم افتاد...
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم...
دیدم یه گشت پلیس راه ایستاده و بچه هاشون پیاده شدن..اومدن کنارم ...
به لکنت افتاده بودم...دستام میلرزید...
پاهام سست شده بود..باورم نشد...
کاروتیدشو سریع گرفتم.نبض نداشت
اشک تو چشمام جمع شد. بیخیال بقیه شده بودم... دو نفر دیگه هم تو کابین بودن اونا هم انگار تموم کرده بودن.
کفشاشو از پاش در اوردم ....
باورم نمیشد میخواستم مطمئن بشم...
هنوز بدنش لای آهنا بود....
دیگه طاقت نیاوردم و های های گریه کردم...
با صدایی لرزان گفتم این ...خو....د...اینکه ... خودمم....
باورم نمیشه....
(خواب دیشب من )
بعد از اون خوابی که آرگو رو به ته چاه انداختم این خواب از همش بدتر بود و نفسم گرفته شد...
خدا نکنه یه تار مو از سرتم کم بشه