مصدومی که فرشته نجات شد...به قلم میلاد صمیمی نعمتی
میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۲۶ ق.ظ
وقت صبحانه بود و به شدت یه
صبحانه میچسبید.
سفره صبحانه پهن شد و همه نشستیم سر سفره.
تا لیوان چای را برداشتم گلو تر کنم تلفن پایگاه زنگ زد.
خندم گرفت گفتم هیچی شروع شد دوباره.
دایی بهرام(محسن نیکنام) تلفن را جواب داد.
چشماش گرد شد.من کمی چای خوردم که حد اقل حسرت چای را نخورم. (همه این اتفاقات در کمترین زمان ممکن افتاد)
تا لیوان را گذاشتم زمین.دایی بهرام گفت همینجا تصادف شده.گفتم کجا؟گفت آبشار پلور.سریع وسایل را برداشتم و سوار آمبولانس شدیم.
((بیخیال صبحانه))
سریع گارد را به دست و پام بستم و کلاه و دستکش را پوشیدم.
به چشمای دایی نگاه کردم.بااضطراب و یک اعتماد بنفس کاذبی گفتم حادثه چیه!؟
دایی نگاه کرد گفت : عابر...
تا اینو گفت...من تا آخر قضیه را گرفتم و اب دهنی قورت دادم...گفتم خدا به خیر بگذره...
تو ذهنم بدترین شرایط را تصور میکردم...
آژیر امبولانس ضربان قلبمو تند تر میکرد...
یواش یواش عرق از پیشونیم جاری شد.
صحنه حادثه مععلوم بود...
جمعیت زیادی حلقه زده بودن کنار خیابان و همه گریه و شیون میکردن... مصدوم معلوم نبود...
چشمام فقط دنبال مصدوم میگشت...
دیدم چند متر دورتر از جمعیت...
سیل خون...
یک گوله لباس خاکی...
جمعیت زیاد و زیادتر میشد.
رسیدم بالاسر مصدوم.
شاید یکی از دلخراشترین صحنه هایی بود که روح ادم را میخورد.
علیرضا محمدی و دایی بهرام هم اومدن کمک/
یهو جمعیت هجوم اورد طرف ما...
یکی گریه کنان گفت آقای دکتر بچه زندس؟
همه برید کنار از جاده فاصله بگیرید.
گفتم من دکتر نیستم.خانواده بچه کجان؟!
بچه زنده بود.ولی ...
ارزیابی را انجام دادم.
راه هوایی چک کردم باید ساکشن میشد و تنفس و عملکرد قلب هنوز مشهود بود.اما ...
سریع با گاز بدون اینکه فشاری به جمجمه بیارم کنترل خونریزی را انجام دادم.
کنترل خونریزی تو این مورد خیلی سخت بود چون ممکن بود فشار به جمجمه آسیب را تشدید کنه.
از سر و گردن حمایت کردیم و علیرضا محمدی هم امدادگر پایگاهمون هم خیلی کمک کرد و سریع کارها را رله میکرد و وسایلی که میخواستم را میداد.
مصدوم بدنش به حالت دسربره بود. و این نشونه بدی بود یعنی کاهش فشار خون و کاهش اکسیژن رسانی به مغز...
داخل امبولانس سعی کردم رگ بگیرم از مصدوم ولی رگ نداشت و باید داخل بیمارستان اقدامات براش انجام میشد.
طبق رفرنس PHTLS وقت را برای گرفتن رگ در صحنه برای
مصدوم تلف نکردیم.
تا گذاشتیم داخل امبولانس اکسیژن را براش وصل کردم و همش تو دلم دعا دعا میکردم زنده بمونه...(وقت انقدر طلایی بود که باز کردن کیف احیا تو صحنه مساوی با مرگ مصدوم بود.و سریع اولویت انتقال را در نظر گرفتیم.
چون تا بیمارستان چیزی حدود 15 دقیقه یا بیست دقیقه راه بیشتر نبود وقت را تلف نکردیم و سریع به سمت بیمارستان حرکت کردیم و دایی هماهنگی های لازم را انجام داد و حامد خدادادی هم با EOC استان در ارتباط بود.
فکر همه چیز را کرده بودم اما اصلا انتظار نداشتم مصدوم امروز ما یک دختر بچه 10 ساله باشه.
با تمرکز کارها را انجام دادم و راه هوایی را با کمک محمدی به سختی
ساکشن کردیم.
خون تمام لباسهامون را گرفته بود.آمبولانس هم ...
بوی خون تو کابین پیچیده بود...لحظه های دردناکی بود...
رسیدیم بیمارستان سریع مصدوم را اوردیم پایین و من از سر و گردن مصدوم حمایت میکردم.
تا اومدیم با تخت وارد بیمارستان بشیم یه پسر جوان جلوی ما را گرفت و گفت بزار چکش کنم .من تو عمرم انقدر حین عملیات عصبانی نشده بودم.
گفتم آقای محمدی اصلا یک لحظه هم توقف نکن سریع مصدوم را ببر یم داخل بخش اورژانس
به پسر جوان که اصلا نمیشناختمش بر خورده بود و داد و بیداد میکرد.
منم مصدوم را بردم تو بخش و بچه های اورژانس اومدن بالاسرش و شروع کردن به رسیدگی به مصدوم. ...اون پسر جوان بی نام و نشان هم اومد گفت من کارشناسم و اومدم مصدوم را تریاژ کنم!
تا اینو گفت نگاهی با عصبانیت کردم و گفتم اول اینکه کارتتون یا اتیکتتون چرا نصب نیست دوم اینکه مصدوم برای منه و هنوز تحویلش ندادم پس کنار وایسا.
یکم کل کل کردیم و پسر جوان اومد گفت ببین اینجا ایرانه اتیکت و ... حرفه مفته!(یه همچین منظور بدی داشت!)
گفتم پسر خوب من اینهمه مصدوم اوردم اورژانس تاحالا اینطور داستانی پیش نیومده بود که بیرون از بخش اورژانس کسی بخواد مصدوم را چک کنه.
به هر حال تومغزش فرو کردم که زیاد جو گیر نشه و در محدوده کاری خودش عمل کنه و تو کار بقیه دخالت نکنه!
بنده خدا هم خواسته کمک کنه اما کمی ناشی بازی در اورد و معلوم بود تازه کاره.
بگذریم.
دقایقی گذشت از اتاق عمل سرپایی در خواست کد CPR شد و با خودم گفتم تمومه
دعا دعا میکردیم برگرده.
امداد هوایی هم هماهنگ شده بود و بالگرد داشت به سرعت خودشو به ما میرسوند.
بالگرد رسید مصدوم برگشت شکر خدا...سریع با بالگرد به تهران
اعزامش کردیم.
دست بچه های نیرو انتظامی و اورژانس بیمارستان دماوند هم درد نکنه واقعا تمام تلاش خودشون را کردن.
منم از پسر جوان عذر خواهی کردم اون هم عذر خواهی کرد و دست صلح و دوستی به هم دادیم.
ولی چند روز بعد متوجه شدیم دختر جوان به علت شدت جراحات مغزی چند روز بعد فوت کرد.
راننده خودرو که به عابر زده از صحنه حادثه متواری میشه و پیداش نکردن...
خدا از سر تقصیراتش بگذره...
یک خطای انسانی ...
یک محل غیر استاندارد جهت تفریح و توقف
سرعت بالا...
جاده نامناسب...
محدوده کارگاهی...
همه و همه دست به هم داد تا یک دختر بیگناه قربانی جاده هراز شود...و چه جانها که در این محور و محورهای دیگر چه در داخل و چه در خارج از کشور قربانی این خطاها و این قانون شکنی ها میشوند...
باز هم ما هستیم و روایت تلخ مرگ...
روایت تلخ غم از دست رفتن یک جان...
یک امید...
یک لبخند...
یک نگاه محبت امیز...
یک صدا...
یک بچه...یک دختر بچه...
بگذریم.
شاید روایت شیرین یک نجات...
اینجا روایتی است از لحظه های مرگ و زندگی
لحظه های نجات جان یک انسان
لحظه های نجات یک زندگی شاید هم چندین زندگی
جستجویی در اینترنت انجام دادم همین در خصوص همین تصادف...
باورم نمیشه...
فاطمه حسینی دختر ده ساله ای که با نا امیدی به بیمارستان انتقالش دادیم و خبر فوتش را هم به من دادن الان طبق اخبار خبرگزاریها مطلع شدم تمامی اعضای بدنش را با رضایت والدین اهدا کرده.
میخوام گریه کنم...
تا همین چند دقیقه پیش از عمق وجودم ناراحت بودم.
اما همانطور که ایمان دارم محمد حسن قربی زنده است.
ایمان دارم فاطمه حسینی دختر 10 ساله این حادثه زنده است ...
درود بر انها که با ایثار و گذشت جانهایی را حیات دوباره بخشیدند.
درود بر خانواده فاطمه حسینی روحش شاد و یادش گرامی باد.
..................................................................................
فاطمه که در روزهای آخر بهار در پلور دماوند بر اثر تصادف با یک خودرو، دچار مرگ مغزی شده بود تا ساعتی دیگر تمام اعضای بدنش را اهدا می کند.
به گزارش خبرنگار مهر، فاطمه حسینی ده سال بیشتر نداشت که برای یک سفر تفریحی با خانواده خود به پلور دماوند آمده بود ولی در اثر یک سانحه و تصادف با یک خودرو به شدت آسیب دید. امدادگران او را با هلی کوپتر به بیمارستان امام خمینی رساندند ولی پزشکان تشخیص دادند که او دچار مرگ مغزی شده است.
داود اکبری دائی فاطمه است که اکنون در بیمارستان حضور دارد و به خبرنگار مهر می گوید: مادر و پدر فاطمه تصمیم گرفتند تمام اعضای بدنش دخترشان را هدیه کنند. فقط مادرش گفت که پوست و گوشت بدن او را نگه دارند و پزشکان اجازه دارند قرنیه چشمان او را نیز برای پیوند به دیگران بردارند.
دکتر عباس خدادادی، مسئول پیوند اعضای بیمارستان امام خمینی نیز با تایید این مطلب به خبرنگار مهر می گوید: ساعت 15 دوشنبه فاطمه تحت عمل جراحی برای اهدای عضو قرار گرفت و کبد، دو کلیه و دریچه قلب او برداشته شد. بقیه اعضا و جوارح او نیز در زمان عمل جراحی بررسی می شود تا اگر قابلیت پیوند داشته باشد از آنها نیز استفاده شود.
وی ادامه می دهد که فاطمه در روز سی ام خرداد ماه وارد ICU شد تا اینکه روز بعد خانواده وی به اهدای اعضای او رضایت دادند و کارشناسان قوه قضاییه و نظام پزشکی نیز مرگ مغزی را تایید کردند
............................................................
فیلم انتقال با بالگرد
http://rescuer.ir/post/gggg
http://jahannews.com/vdcdn90skyt0956.2a2y.html
http://mehrnews.com/detail/News/2317830
- ۹۳/۰۴/۱۴