اولین دوره انتخابات باشگاه امدادگران و نجاتگران
- ۱ نظر
- ۲۹ تیر ۹۱ ، ۱۷:۱۰
میگویند رمضان نزدیک شده است
به فکر کالای مصرفی رمضانند!
بوی محرم میاد!
شنیده اید!
میگویند اربابمان با جان روزه در کربلا...
میخوانی؟
گریه آرامت میکند...
زینب هم گریه میکرد ولی با زبان روزه...ولی با جان روزه...
دست که جدا میشود خون راه خود را بر خاک میپسندد...میخواهد زمین را هم سیر آب کند...او هم جانش روزه بود.
ادامه را نخوان ...از گریه جان میدهی... آرام باش...اشکهایت را پاک کن...اگر تحملش را داری روضه باز میخوانم...
میگویند او هم شهید شد...
با لب تشنه..
داستان گلو طفلی است که تیر سه شعبه روزه اش را قبول کرد...
السلام علی الرضیع الصغیر...
دخیلک یا مولای...یا سید نا المظلوم...
میخواستم از کربلا نگویم...
با زبان روزه...
ای کاش جانم روزه بود..ایمن بمانید صمیمی
گویی هوا راه تنفس ما را گرفته است...
این رورزهای گرفته میگذرد ولی.....
گویی هنوز قلبهایمان جلا نگرفته است...
اندر احوالات روزگارمان بگذر...سالهای سال دعایی نگرفته است..
تسبیح افتاده بر روی دوش حلقه روز گار...خسته افتاده است که کسی وضو نگرفته است..
ایمن بمانید..صمیمی
آخرین امتحان هم برگذار شد و از دانشگاه عازم منزل خود بودیم...
گرد و خاک شدیدی در هوابود و امروز با روزهای دیگه خیلی فرق میکرد.
در آزادراه تهران ورامین بودیم نقطه ای که هیچ گاه ترافیک ندارد ناگهان به ترافیک شدیدی برخورد کردیم ...
خیلی شلوغ شده بود...فلاشرهای یک پژو 206 صندوق دار مشخص شد و شلوغی جمعیتی که داشتند داد و بیداد میکردند...
جلوتر رفتیمترافیک شدید شده بود..یه پژو زده بود به عابر پیاده..البته عابر اون وسط چیکار میکرده خدا میدونه...
!
به دوستم گفتم شانس ما...
همیشه تجهیزات همراهم هست اما امروز هیچی ندارم حتی یه دستکش!
از تاکسی پیاده شدم و پول را حساب کردم گفتم شما برید
.
رفتم جلو .کارت عضویتم در هلال احمر را نشان دادم گفتم صمیمی هستم تکنسین عملیات نجات...همراه مصدوم و راننده ؟
اومدن جلو..گفتم میتونم به مصدوم کمک کنم؟ گفتن بله صد درصد.یک نفر روی زمین افتاده بود.به چند نفر گفتم شما برید به ماشینها بگید توقف نکنن و راه را باز کنید
.
شما برو علامت بده تو لاین سرعت نیان و علامت گذاری کن...
اقا زنگ بزن اورژانس...
رفتم بالاسر مصدوم به هوش بود ولی تکان نمیخورد...
صداش کردم گفتم پدر جان اسمت چیه..گفت ابراهیم...
گفتم ابراهیم جان برادر..تکان نخور..همین..ازش اجازه گرفتم تا کمکش کنم.اون هم قبول کرد..
..چک کردم...ضربه مغزی شده بود...ولی هنوز جان در بدن داشت و میتوانست حرف بزند.یک چشمش بسته شده بود و علامت راکون کاملا مشهود بود..به پایین پایش رسیدم دستم گرم شد..
.نگاه کردم دیدم خون خون است..پایینتر رفتم دستم به یک چیز سفت برخورد کرد...
خدایا..استخوان پایش بود که شکسته بود.....
شما بلند شو سریع هرچیزی که بدرد آتل گرفتن میخوره برام بیار...
کسی کیف کمکهای اولیه نداره؟!
!
همه با تعجب نگاه میکردن...
سریع یک روسری را به من دادند صحنه را نگاه کردم.کفش خود مصدوم گوشه ای افتاده بود...
با روسری خونریزی مصدوم را کنترل کردم...
اسفالت خیلی داغ بود.به آرامی یک پارچه زیر اکسی فود مصدوم گذاشتم تا سرش نسوزد.
آتل برایم چیزهایی آوردند که مناسب آتلگیرین بود...سریع تفکری کردم یادم افتاد نشریه ماه نو در کیف خودم دارم.2 تا نشریه ماه نو داشتم سریع برداشتم
و پای مصدوم را موقت تثبیت کردم تا اتل مناسبتری گیر بیاوریم.بند کفش مصدوم را برداشتم بندش را باز کردم و آتل را روی پایش تثبیت کردیم
.
هزار بار صدا میکردم تا یک نفر بیایید و کمک حال ما باشد.مصدوم خیلی تکان میخورد تست های مختلفی انجام دادم و مطمئن شدم آسیب نخاعی ندیده است.یکم آرامش پیدا کردم.
بلند داد میزد میگفت پام داره کنده میشه
منم فقط میگفتم اروم باش.
دیدم مردم مقوا بزرگ آوردند...سریع با مقوا مصدوم را از دوفصل پایین و بالای شکستگی تثبیت کردم
.
پسرش رسید.گریه میکرد...با اورژانس تماس گرفتند.دستم مشغول مصدوم بود به طرف گفتم اقا به اورژانس بگو هد تروما و شکستگی استخوان تیبیا و فیبولا خونریزی شدیدی هم داریم.سریع اعزام بشن
..
اطلاعات محل را داد و ما هم منتظر ماندیم.به دونفر گفتم سریع مصدوم را تثبیت نگه دارید که تکان نخورد
.
از ایمنی صحنه نگران بودم.بلند گفتم آقایون ..خانومها خوش اومدید برنامه تموم شده ..ا
ینجا صحنه حادثه هستش..
هرکس اینجا باشه ممکنه تصادف دیگه ای رخ بده و شما هم مصدوم بشید..شایدم بمیرید..
ما تا اینو گفتیم عده ای هم دیگرو نگاه کردند و سریع به طرف خودروهای خودشون رفتند و فرار کردن :)
عده ای هم بر و بر منو نگاه میکردن..یکی گفت تو برو به مصدومت برس نمیره...بهش گفتم ایمنی صحنه اولین کاریه که ما باید انجام بدیم ..من سپردم اون اول به خودتون ولی هیچکس همکاری نکرد
.
سریع دویدم به راننده پژو گفتم مثلث خطر داری؟ خوشبختانه گفت آره..گفتم پس کو چرا استفاده نمینی...رفت صندوق را باز کند.ماشین را نگاه کردم سوییچ باز بود و دستی خوابیده بود . ملاشین خلاص...سریع سوئیچ را بستم. دستی را کشیدم و ماشین را تو دنده قرار دادم
.
مثلث خطر را برداشت داد به من..گفتم سر همش کن..بلد نبود
!!
گفت تازه خریدم ماشین را..بهش گفتم مثلث که کاری نداره..بده به من...سریع دویدم از گارد ریلها به طرف بالا دست حادثه مثلث را سر هم کردم و گذاشتم زمین ماشین ها لاین را خالی میکردندو سریع به بالاسر مصدوم برگشتم.پلیس رسید.به افسر راهنمایی خودم را معرفی کردم و شرح حادثه و اقدامات انجام شده.چند دقیقه ای گذشته بود.اورژانس نیامد.به پسرش گفتم وقفه جایز نیست باید اعزامش کنیم خونریزی شدیده..برو ماشین میخواهیم.به پلیس هم گفتم دیرتر اقدام کنیم تلف میشه...پلیس تا گفت میبریمش اورژانس رسید.
همه آرامش پیدا کردن.از اینکه مردم توقف میکردند تا صحنه را ببینند عصبانی شده بودم چون راه بند امده بودو آمبولانس نمیتوانست به ما برسذ.
به چند نفر گفتم برید راه را بازکنید کمک پلیس تا آمبولانس زودتر برسه...یدکش هم رسید و پژو را از وسط راه برداشت.
اورژانس هم رسید.شرح ما وقع را گفتم و دیدم بله بچه های اورژانس آشنا از اب در اومدند.تو چنتا تصادف با هم عملیات کرده بودیم.
خنده ای کردو گفت از دست تو...
دستت درد نکنه.
مصدوم را با کمک اورژانس با تجهیزات کافی اقدامات لازم را برایش انجام دادیم و روی برانکارد گذاشتیم و داخل آمبولانس قرار دادیم.نشریه ماه نو هم خون خالی شده بود و کنار اتوبان رها شد
از همه خدا حافظی کردم و به طرف منزل حرکت کردیم.چیزی نمیگفتند چز تشکر و سپاس...من هم گفتم وظیفه انسانیم بود...همین..
درسهای اموختنی از این خاطره:
1.پل عابر پیاده برای ما انسانها است.کمی به خود زحمت بدهیم و از این نعمت استفاده کنیم سلامت خودمان حفظ میشود و ایمن میمانیم..
2.به خودمان اجازه وارد شدن به اتوبان آن هم هنگامی که پل عابر پیاده هست ندهیم..زیرا اتوبان هست و سرعت و مرگ...
3.همیشه از کمترین امکانات بیشترین استفاده را ببریم.
4.در امداد و نجات خلاقیت داشته باشید میتوانید جانی را حفظ کنید.
5.ایمنی صحنه مهمترین رکن هر عملیات است در نگهداری و حفظ ان کوشا باشید.
6.کیف کمکهای اولیه چیز خوبیه..چرا ما تو خودروهای شخصی خودمون همچین وسیله ای را نداریم (البته من دارم )
7.کار با تجهیزاتی همچ.ن زنجیر چرخ و کیف کمکهای اولیه را یادبگیریم تا بتوانیم جان خود و دیگران را در مواقع ضروری حفظ کنیم.
8.همیشه خودرو را هنگام تصادف خاموش کرده و سوئیچ را بردارید.دستی را کشیده و ماشین را در جهت خلاف شیب جاده دنده بدهید.
9.سعی کنید افراد حاضر در صحنه را در جهت مثبت بکار بگیرید و تقسیم وظایف کنید.
*شرح ماوقع*
تصادف شدید در محور تهران -ورامین
ساعاتی پیش برخورد پژو با یک عابر پیاده در آزاد راه تهران
-ورامین ترافیک سنگینی ایجاد کرد کرد.
در طی این تصادف یک عابر پیاده که با تخلف و عدم استفاده از پل عابر
پیاده به علت سهل انگاری وارد آزاد راه شده و با خودروی پژو بر خورد
میکند که در طی آن از ناحیه سر و پا دچار شکستگی میشود که با کمک
نیروهای امدادی به بیمارستان پانزده خرداد ورامین اعزام شد.همچنین خساراتی به خودروی پژو وارد شد
.
10.ایمن بمانید صمیمی
امروز هم یه روز خوب مثل همیشه ...
شب قبل پست من بود و این به این معنی بود که از ساعت 3 بامداد تا صبح ساعت 6 .7 باید تو آمبولانس پای بیسیم کشیک می دادیم.
شبهای کویر خیلی سرده.برخلاف روزهای گرم و سوزانش
واقعا سرما از پشت کاپشن گورتکس و شلوار مخصوص ما هم نفوذ میکرد و سکوت کویر همراه با صدای رد شدن کامیونهای سنگین پارادوکسی را ایجاد کرده بود که هر جنبنده ای قالب تهی میکرد.
چشما کاملا باز...
یه چراغ قوه 6000000 هزار کیلومتر برد دردستم بود.
تا ته پارک ملی کویر مشخص می شد روشن که میکردی انگار نور به قبرت تابیده باشه...
از حاشیه بگذریم.
دیگه دم دمهای صبح شده بود
و اماده شدیم صبحانه رو خوردیم و اینطوری شد که روز طبیعت را در کنار مردمی که عاشق کویر هستند اغاز کردیم.
منطقه خیلی شلوغ و پر تردد شده بود.این ور هم ما آستینها را بالا زدیم به هر حال حیف بود از خانواده دور بودیم و دستمون به جایی بند نبود.
زغال و جوجه رو بچه ها ردیف کردن و آتیش و بسم الله...
دیدیم سه تا داغون اومدن تو محوطه پایگاه...
پا دست صورت کمر شکم... همه و همه سوخته بود.
البته از لحاظ فنی آسفالت سوختگی حکمشان بود.
وقتی که سرعت از حد مجاز بالاتر میرود این چنین میشود که از روی بی فکری و عدم مسئولیت پذیری با جان خود و دیگران بازی میکنند.
بر اثر سرعت زیاد و عدم توانایی در کنترل موتور به زمین خورده بودند.
گستردگی زخمهایشان زیاد بود ولی آسیب زیاد جدی ندیده بودند.
با بچه ها هر کدام مشغول شدیم بردیمشون داخل اتوبوس آمبولانسی و شروع به شستشو و انجام اقدامات لازم کردیم.
خیلی سریع کار را انجام دادیم و آنها با یک خدا حافظی ما را خوشحال کردند.نهار را خوردیم ...هنوز از گلویمان پایین نرفته بود. یک موتوری آمد تو محوطه پایگاه داد زد بجنبید بیایید تصادف شده!
ما گفتیم حتما خیلی تصادف بدیه به هرحال سیزده به دره و همه با خانواده هستن!
پرسیدیم چی شده ؟ گفتن که موتور سوار خورده زمین..سریع سوار آمبولانس پاترول سافاری شدیم
و به محل حرکت کردیم.
خیلی جاده شلوغ
و پر ترددشده بود.سریع محل حادثه را تثبیت کردیم.
رفتم بالا سر مصدوم بی حال بود.جی سی اسش خیلی پایین اومده بود.
پاشو بسته بودن.
آروم به پاش نگاه کردم.یه دستمال دورش پیچیده بودن که دستمال خون خالی بود.
اروم دستمو گذاشتم زیر پاش البته قبلش چک کرده بودم شکستگی نداشت.
آروم دستمال را باز کردم.
افتضاح بود.دستمال چسبیده بود به محل زخم.
طبق تجربه سرم شستشو را گرفتم تو دستم و درش را باز کردم ...به محسن گفتم سرم بریز من دستمال را باز میکنم.
به یوسف گفتم یوسف گاز را آماده کن.
همه چیز محیا بود.راننده آمبولانس خیلی استرس داشت و یه جورایی میخواست زودتر حادثه رو جمعو جو کنیم بریم بیمارستان.
اومد جلو به من گفت چیکار میکنی میلاد جمعش کن سریع بریم دیگه...
گفتم شما نگران نباش قضیه پیچیده شده!تا خیرم دلیل داره.
چشمتون روز بد نبینه.آروم دستمال را کنار زدم.واای واای پاشنه پای طرف آویزون شده بود.
سریع دستمو گذاشتم یزرش خونریزیش را کنترل کنم.تمام دستم خون خالی شده بود.
یوسف هم اومد نظر داد..میلاد چقدر لفتش میدی چیزیش نشده که...یکم افت فشاره...
هیچی همین هین کم کم حال مصدوم بهتر شد..انگار قوت قلب گرفته بود.
به یوسف گفتم...یوسف جان برادر من بیا اینجا...
یوسف اومد جلو بهش با اشاره یواشکی گفتم بالای دست منو نگاه کن...آره همین پای بنده خدا..فقط اروم باش...آروم دستمو بلند کردم.چشمای یوسف چهارتا شده بود..یه دستی به صورتش کشید و عرقشو اک کرد ..گفتم چرا وایسادی زود باش گاز استریل بزار کف دستم...سریع گاز استریل پر کردم و با باند با کمک محسن شروع کردیم به بستن پای مصدوم آتل هم گرفتیم..رفتم بک برد را آوردم.بستیمش رو بک برد و سریع انتقال دادیم به بیمارستان...در بین راه بنده خدا میگفت پام حس نداره.منم میگفتم طبیعیه ایراد نداره...الان میرسیم.خیلی دلم برای پاش سوخت آخه یکی نیست بگه پسر خوب موتور سواری ..ویراژ دادن و تک چرخ زدن کار درستیه؟ روز به این خوبی را هم کوفت ما کرد هم کوفت خودش شد.
رسیدیم بیمارستان شمسا تو بیمارستان بود تعجب کرد گفت به میلاد تو کجا اینجا کجا...آخه اکثر مصدومین را یه بیمارستان دیگه میبردیم.
بهش گفتم بیا کیس اوردم برات در حد تیم ملی... :)
بگذریم.
مردم هم مثل همیشه واقعا همکاری میکردن.
شرح ما وقع: تک چرخ سرعت زیاد عدم توانایی در کنترل وسیله و بر خورد پاشنه پا با کف آسفالت و کنده شدن پاشنه پا ...
میزان آسیب وارد شده: یک دستگاه موتور آسیب جزئی دید...یک پای سالم ناقص شد.
درسهای اموختنی از این خاطره :
1.منطقه عملیاتی را حریم بندی کنید.
2.وقتی پارچه یا هر چیز دیگری روی زخم چسبیده است هرکز سعی نکنید آن را بکنید مگر اینکه قبل از اقدام آن را خیس کنید تا به آسانی کنده شود زیا ممکن است با آن کار دچار خونریزی مجدد و آسیب بیشتر به مصدوم شوید.
3.همیشه همه کادر درگیر عملیات را از آسیبهای وارده به مصدومین آگاه کنید و بهترین اقدام و روش را برای پاسخگویی به آسیب به کار بگیرید.
4.لینک زیر را بخوانید مطالب مفیدی در مورد شکستگی و کنده شدگی پاشنه در ان نوشته شده است:
http://www.iranorthoped.ir/newsdetail-75-fa.html
http://www.iranorthoped.ir/newsdetail-777-fa.html
5.همیشه سرعت مناسب و رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی را مد نظر داشته باشید تا ایمن بمانید
6.یک کفش مناسب همیشه میتواند مفید باشد.موتور سوار خاطره ما هم کفش مناسبی متاسفانه نداشت و اینگونه شد که پاشنه اش را از دست داد.
7.کار گروهی همیشه جواب میده خوبم جواب میده متحان کنید..ضرر نداره..
ایمن بمانید صمیمی
این زخمها اگه روش گاز استریل و باند و باند بازی نبود که خون همه جا رو بر میداشت....
یکم گریه میکنه میگه زیر این باندا چه خبره؟
میگم گاز و گاز بازیه....
اونم گاز استریل نه فله ای...
باورش نمیشه میگه میشه ببینم ....ماسک باید بزنم؟
میگم نه نترس این گازش مشقیه نیکشه آدمها رو...
گفت ببینم..
گفتم نه...
خون و خونریزی میشه...
آروم به سقف آمبولانس نگاه میکرد و گاهی به من نگاه میکرد!
طفلک نگران باند و باند بازی بود...
ایمن بمانید صمیمی
روز خوبی را شروع کردیم ست نجات را با خودرو از پارکینگ یبرون آوردیم و یه دستی به سر و رو ماشین کشیدیم.
آقای مقصودلو و وحید خلجی هم کمی آنطرف تر نشسته بودند و با هم صحبت میکردند.
کم کم هوا تاریک شد و رفتتیم برای نماز و شام ... ...
خواب و بیدار بودم
...پشت سر هم ماشینهای سنگین و سبک از جلوی پایگاه عبر میکردن.
ساعت 5 بامداد بود.
هوا هنوز تاریک تاریک ...
انگار درب پایگاه از جا کنده شد.صدای فریاد و جیغ مردی به گوش میرسید...
کمک کمکمون کنید.
بابام ..بابام داره میمیره
من که مثل همیشه با خونسردی و سرعت عمل و دقت عمل وارد عمل میشدم ایندفعه کاملا جا خورده بودم! درب پایگاه را تا باز کردم دیدم یک مرد با شلوار خواب و یه کاپشن جلوی من ایستاده و داره التماس میکنه!
سریع بچه های دیگه را خبر کردم ازش پرسیدم و گفت پدرم داره میمیره ..بهش گفتم خوب کجا است؟
نفس زنان گفت داخل ماشین.
جلو آمبولانس یک لاندیور درب و داغون دیده میشد!
خودمو سریع با کیف احیا به خودروی مورد نظر رسوندم.
مهدی خدادادی هم کمک میکرد.
چک کردم فشار را اصلا نداشتم.چند بار چک کردم به هوش بود ولی جی سی اس پایینی داشت.
مصدوم بد رگی هم بود.اصلا نمیشد رگ گیری انجام بدیم واقعا شرایط سختی بود.
وضعیت مصدوم را تثبیت کردیم و به پسرش گفتم صبر کن ما برانکار بیاریم تا با آمبولانس انتقالش بدیم مرکز درمانی ...همان موقع مراجعه کننده دیگری هم رسید.
مصدوم سر پایی بود.سریع برانکار را داشتیم میاوردیم که دیدم پسره پدرشو انداخته رو کولش و داره میاره طرف آمبولانس!
خیلی ناراحت شدم چون مصدوم مشکل قلبی داشت زیاد تکان و انتقال غیر اصولی براش خوب نبود!
به پسرش گفتم با ما هماهنگ باش!
خیلی سریع مصدو مرا داخل آمبولانس گذاشتیم و به سوی بیمارستان 17 شهریور آمل حرکت کردیم.
باران شدیدی تو جاده شروع به باریدن کرده بود.
داخل کابین بوی عجیبی از قرص تی ان جی پیچیده بود.هواکشهای کابین را روشن کردم.
ولی باز هم بوی بد تی ان جی از زیر ماسک هم به دماغمان میرسید.
به پسر گفتم چی دادی بهش؟
گفت هیچی فشارش خیلی بالا بود 6 تا قرص تی ان جی دادم تا حالش جا بیاد!
من و خدادادی با تعجب فراوان همدیگرو نگاه کردیم و یه نگاه به مصدوم انداختیم...فینت فینت بود :)
خندم گرفته بود! آخه 6 تا تی ان جی همزمان به مصدوم میدن!
دیگه کار از کار گذشته بود و نزدیک بیمارستان شده بودیم.با مصدوم حرف میزدم.میترسیدم اگه بخوابه دیگه بلند نشه!
نبضشو نداشتم.به سختی نبضش را پیدا کردم.داشت قوی و قویتر میشد.
به مصدوم که پیرمردی حدودا 70 ساله بود روحیه میدادم تا به درمانگاه برسیم...ماشینها خیلی بد راه را برای ما باز میکردن...وقتی به بیمارستان رسیدیم مصدوم را تحویل کادر درمانی دادیم.پزشک تیم اورژانس که در بیمارستان مستقر بود از ما خیلی تشکر کرد.میگفت اگه چند دقیقه دیرتر رسیده بود ممکن بود فوت کنه!
کلی خوشحال شدیم.پسرش هم کلی تشکر کرد.
ولی در طول مسیر به این فکر میکردم که چرا وقتی یه قرصی رد اختیار یه بیمار و خانوادش قرار میگیره چرا اموزشهای صحیح به آنها داده نمیشه؟!
خدا خیلی رحم کرد و ما وسیله نجات بودیم ولی این فقط یک مورد از این بی احتیاطی ها و درمانهای غیر اصولی بود که همه ساله شاهد مرگ عده ای در اینگونه حوادث انسان ساخت هستیم که مهربانی این پسر در حد تی ان جی بود که امکان مرگ پدر را فراهم میکرد!
نکات اموزشی این خاطره:
1.هیچوقت بدون اجازه از کادر اورژانس یا پزشک دارو مصرف یا تجویز نکنید.
2.کاربرد قرصهایی را که اعضای خانواده مصرف میکنند بدانید و میزان ان را از پزشک مربوط سوال کنید ،شاید شما بتوانید ناجی جان او در مواقع اورژانس باشید! البته اگر ندانید ممکن است قاتل او باشید!
3.همیشه به صحبتهای گروه امداد و نجات توجه کنید و همکاری لازم را داشته باشید.
4.مصدومین قلبی همیشه بید با احتیاط حمل و نقل شوند.پس در پروسه انتقال به دستورات کادر امداد و نجات توجه نمایید.
5.لیست شماره های تماس اضطراری را در منزل خود یاد داشت کرده و در یک جای معین قرار دهید تا در صورت نیاز دسترسی سریع داشته باشید.
ایمن بمانید صمیمی