سیزده به سگ، چهارده به تیربرق...به قلم میلاد صمیمی نعمتی
سیزده به در مزخرفی بود.
اصلا خوش نگذشت.
معمولی بیحال بی روح..یاد مصطفی کرمی البرز افتادم...
بیخیال...کلا اوضاعی بوداااا
نشسته بودیم. یهو یه ماشین توقف کرد یه یاروو پارههههه شده بود عجیب انگار انداختیش تو مخلوط کن تا زانو بعد درش اورده باشی...
اومدن جلو گفتن آقا کمک کنید سگ به ما حمله کرده.
گفتم موقعیت محل حادثه
کجا بود.گفت کندر بودیم.یهو یه ماشین دیگه اومد گفت آقا کندر واویلا شده یه مرد رو تیکه پاره کردن.
میثم کریمی با وحید رفتن محل حادثه رو بررسی کنن و مصدوم بعدی ور نجات بدن با نیرو انتظامی تماس گرفتیم.
من و علی به مصدوم رسیدگی کردیم و کاراش رو انجام دادیم سریع با ماشین خودشون اعزامشون کردیم مرکز درمانی.
چند ثانیه ای نگذشته بود.یه ام وی ام ایستاد رانندش گفت اقا یه موتور سوار بالا تصادف کرده.
سریع موتور را برداشتیم با جان بگ رفتیم بالا.
شهاب تو پایگاه موند.
رسیدیم بالاسرش.
دیدم از دور بنده خدا با صورت تو خاک رفته و تکون نمیخورده گفتم حتما بیهوشه با مرده.
رفتم دیدم چشاش بازه تا مارو دید انگار روحش تازه شده :)
بهش گفتم حالت خوبه.
تکون نمیخورد.گفت خوبم..بهش گفتم خوب درد نداری؟
گفت نه فقط پهلوم درد میکنه.گفتم خوب چرا تکون نمیخوری پس؟
گفت نمیتونم.چکش کردم.هیچیش نبود.ولی تکون نمیخورد.آسم داشت.به ع گفتم به بچه ها بگو یه کد بفرستن اینجا با ارورژانس تماس بگیر.
تا اسم اورژانس اومد.یارو وایساد.دوتا پشتک پارو زد.سه تا آفتاب بالانس...داشتم شاخ در میاوردم.بهش گفتم آدم حسابی پس چرا مثل چوب خشکت زده بود.خندید گفت چیزیم نیست خوبم باید برم.گفتم مطمئنی گفت خوب خوبم گفتم این فرم رو امضا کن بعد میتونی بری.
فرمو امضا کرد.دستشو پانسمان کردم.موتورشو برداشت یهو امبولانس خودمون سر رسید.اقا این تا امبولانسو دید یهو دوباره بی حال شد.گفتم چته آخه چرا مسخره بازی در اوردی؟
به آمبولانس گفتم نمیخواد بیایی چیزیش نیست.اورژانسم کنسل کردم.
هیچیش نبود.الکی فیلممون کرده بود.اینم از شانس ما...
بگذریم.
رفتیم پایگاه.
فرداش شد.یه ماشین اومد گفت یه پژو به شدت خورد تو تیر چراغ برق.
گفتم یا علی !!
سریع با شهاب حسینی و احسان محمدی رفتیم طرف محل پیچ قطبی بود.
پژو به شدت خورده بود تو تیر...بازم با کمال تعجب هیچکس چیزیش نشده بود و همه سالم بودن.سه تا پسر بچه خوشگل هم اونجا بودن مادرشون گفت همه سالم فقط بچه ها ترسیدن.رفتم کنار بچه ها گفتم نگران نباشید بچه ها ای جانم یهو یکیشون پرید بغلم های های گریه میکرد. برای اینکه پزشک پایگاه بررسیشون کنه
بردیمشون تو درمانگاهمون و چکشون کرد خوشبختانه چیزی نشده بود.یکم با بچه ها گره بازی کردم و کلی خوشحال شدن.
بعد ماشین فامیلشون اومد همه با هم رفتن و ...تمام... :(
چنتا درس مهم تو این نوشته بود.
مهمترینشو میگم و به خدا میسپرمتون.
اول اینکه سگ ها پسر خاله آدم نیست! یعنی اینکه میخواهیم برید به مبارزه با یه سگ ها یه سنگی چوبی چیزی بر داریم نه اینکه بریم بهش اخم کنیم و با هم گلاویز بشیم!
مواظب باشید بعد تصادف کمربند ایمن جونتون رو نجات داد و ایربگ باز نشد به ایربگ ور نرید چون ممکنه یکدفعه فعال بشه و بزنه شما رو بترکونه