تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

اینجا روایتی است از لحظه های مرگ و زندگی
لحظه های نجات جان یک انسان
لحظه های نجات یک زندگی
همه میگن چرا فوریتهای پزشکی نخواندی؟
من در جواب میگم:نجات کشورم مهم تره...
زندگیمان وقف نجات جان شما . . .
ایمن بمانید
میلاد صمیمی نعمتی
تکنسین عملیات امداد و نجات
کارشناس مدیریت عملیات امداد و نجات
نجاتگر جمعیت هلال احمر استان تهران و مازندران
ارزیاب سازمان جوانان هلال احمر
مربی امدادونجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
مدرس طرح ملی دادرس سازمان جوانان جمعیت هلال احمر
داور المپیاد کشوری آماده وزارت آموزش و پرورش و سازمان جوانان هلال احمر
عضو فعال سازمان جوانان جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
دبیر کانون دانشجویی دانشکده هلال احمر استان تهران
عضو فعال سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
موسس انجمن علمی دانشجویان آتش نشان اولین انجمن علمی دانشجویان آتش نشان کشور
شهروند برگزیده کشور در اولین جشنواره شهروند برگزیده ایران
جوان برتر کشور در جشنواره حضرت علی اکبر(ع)
Saving Lives Through Education
نجات جان افراد ، از طریق آموزش
همه مسئولیم برای نجات جان مردم کشور خود و مردم جهان تلاش کنیم
این تلاش میتواند در صحنه یک جنگ باشد میتواند در فضای سایبری باشد
مهم فقط نجات است! نجات!
ایمن بمانید صمیمی
...............................................
پل ارتباطی ما:
ircs@chmail.ir
09213158528
تلگرام @rescuer
شبکه مستند ایثار
http://www.aparat.com/MILADRESCUE
شبکه ماه نو
http://www.maheno.net/profile/miladrescue
:Twitter
miladrescue@

نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۵ آبان ۹۸، ۱۵:۳۵ - فرم شناسایی اولیه شرکت‌های خدمات فنی و مهندسی
    عالی
  • ۱۹ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۵ - سجاد سرابی-خوزستان
    روحش شاد

عملیات ایکس ... به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۱۷ ق.ظ
ساعت 5 صبح


ماموریت با تمامی سختیهای مسیرش تموم شد و به پایگاه برگشتیم.
ساعت 8:30صبح
آرامش کوهستان و جاده هراز تو یه صبح خنک و هوای صاف و افتابی با صدای بوق کامیونها و اتوبوسها و خودروهای سواری شکسته شد...جیغ و داد و بیداد را هم چاشنی آن کنید.
در پایگاه پلور  اماده انجام عملیات بودیم.روز شلوغی بود.صبح نیز از ساعت 30دقیقه بامداد تا ساعت 4 صبح درگیر تصادف دو خودرو بودیم که در 3 کیلومتری پایگاه تصادف کرده بودند.
خسته نبودیم چون نجات جانشان روحیه همه بچه ها را بالا برده بود.آماده انجام سخت ترین ماموریت ها بودیم.از تیم کاریمون خیلی خوشم می امد.من و وحید که حدود 3 ساله باهم هستیم و تو عملیاتهای مختلف با هم کار کردیم.
محمد نصیری هم کارش خوب بود و با هم تونسته بودیم یه گروه عملیاتی خوبی را تشکیل بدیم.
هرکدوم تخصص خودمون را داشتیم.وحید مثل خودم کارشناسی مدیریت عملیات امدادو ن جات میخونه  اما تو دانشگاه آتش نشانی یزد.
محمد نصیری هم از نجاتگرای با تجربه بود.کلا با هم عملیات میرفتیم کار سه سوت جمع میشد و خیالمون از هم راحت  بود و با هم کاملا مچ بودیم.
بگذریم.. صدای ماشینها توجه منو جلب کرد سریع کلاه ایمنی و دستکش و کیف امداد خودمو برداشتم و به سمت در پایگاه دویدم.
محمد نصیری هم اومد.ترافیک عجیبی رو بروی پایگاه بود.کارمند راهدار خونه به من و محمد گفت بجنبید تصادف شده این بالا
...سریع خودمان را به جاده رساندیم.کلاهم ایمنی را به سر گذاشتم و در حال دویدن دستکشها را به دست کردم.انقدر تند دویدم که  فکر کنم کفشم از پام در اومد.خیلی آدرنالین خودنم بالا رفته بود.تنگ نظری یا همان تانل ویژن یکی از خطاهایی بود که در ثانیه های اول من درگیر آن شدم و بخاطر شک عملیات بود.
راستش درسته که میگن همیشه آماده عملیات باشید ولی واقعا بعد از این چند عملیات پشت سر هم اصلا توقع نداشتم نزدیک پایگاه همچین تصادف شدیدی رخ بده.
از فاصله 100 متری دو خودرو دیدم یکی پژو پرشیا بود و دیگری یک خودروی کاپرا.

 

 


پژو وسط جاده مانند یک  هواپیمای سقوط کرده کاملا متلاشی شده بود و متوقف شده درمحل خود لنگر انداخته بود.
زمین به شدت سر بود مثل همه تصادفات دیگه...منطقه را بررسی کردم.
به خودروی پژو رسیدم.راننده را صدا زدم.داشت من را نگاه میکرد.ولی صورتش خونی بود و از پیشانی و بینی خونریزی داشت.
داخل خودرو کاملا گرفتار شده بود و از درد شدید در طرف چپ بدنش شکایت میکرد.تکان نمیخورد فقط سرش را تکان میداد و با صدایی کم میگفت خوبم.چی شده؟ بقیه چیزیشون شده و پشت هم این سوالات تکرار میشد.
کیف امدادم همراهم بود.بچه ها فیلم را دیده بودند و فکر کرده بودند من با دمپایی رفتم سر حادثه و یک پلاستیک مشکی هم دستم بوده.
حالا دمپایی کفش نورس فیس 130 هزارتومانی کف ویبرام گرتکس بود که فاتحش تو اون عملیات خوانده شد.
پلاستیک سیاه هم کیف امداد انفرادی من بود که در تمام عملیاتها به من کمک کرده.
بگذریم.خودروی نجات و آمبولانس رسیدند. خودرو ها  را هدایت کردم. و مسیر را باز کردم تا خودروی ما بیایید.
آمبولانس را فرستادم جلو و خودروی نجات را پشت  خودروی تصادف کرده پارک کردیم.
به دلیل ترافیک و موقعیت خاص محل تصادف امکان رعایت استانداردها نبود ولی در حد توانمان سعی کردیم اصول عملیات نجات جاده ای را رعایت کنیم.
پلیس در صحنه حاضر شده بود ولی بخاطر ترافیک سنگین محور را نبست و به توصیه همکاران ما توجهی نکردند و راه باز بود.
ما هم با احتیاط فراوان چشممان به مصدوم و یک چشممان به خودرو ها بود که به ما آسیبی نزنند.
البته این را هم اضافه کنم که چند بار نزدیک بود ابزار و خودمان زیر خودروهای عبوری بیوفتیم!!!
خوب الان وسط عملیات نجات هستیم.ماه مبارک رمضان! سرمای هوا و گرمای ناشی از فعالیت زیاد حس بدی را تو وجودمان مثل یه آتش فشان درست کرده بود.داشتیم منفجر میشدیم.

سریع میخواستیم وضعیت پزشکی را تنظیم و تثبیت کنیم.

 


ترس وجودمان را فراگرفته بود.امکان اکسیژن درمانی در داخل خودرو نبود. بنزین و روغن همه جا را گرفته بود میترسیدم از اکسیژن استفاده کنم.
سریع وسایل رگ گیری را از کیف کمری ام برداشتم  تا گارو را بستم بچه های اورژانس رسیدند. و در رگ گیری کمک کردند و ما تجهیزات نجات را آماده کردیم.
کاپوت را جابه جا کردم و از جلوی کار کنار کشیدم.کاپوت برگشته بود دست و پا گیر بود.وحید و محمد ابزار  را پایین گذاشتن من هم سرم شستشو را آوردم و صورت مصدوم را از خون تمیز کردم.ناگهان آقای زارع مسئول پایگاه چشمانش گرد شد و گفت بچه ها این آقای   X همه بچه ها از تعجب داشتیم شاخ در می اوردیم.
استرس داشتیم  استرسمون دو چندان شد.
دیگه  نفسمون بالا نمیومد.سریع اتل بندی را انجام دادیم و ایشون را کاملا تثبیت کردیم.
جو سنگینی بر صحنه حادثه قالب شده بود.هنوز هم پلیس به علت شلوغی جاده و ترافیک زیاد جاده را مسدود نکرده بود و ماشین ها از وسط صحنه حادثه عبور میکردند.
کار ما خیلی سخت شده بود. دوربین پلیس راهور و راهداری هم لحظه به لحظه از بالا فرایند عملیات را ثبت میکرد.
اینجا یک چلنج واقعی بین حیات و مرگ در حال ثبت بود.رقابتی ناسالم از برخورد دو خودرو ...مرگ پیروز میشود یا حیات؟!
تمام تمرکزمون را گذاشتیم روی فرایند رهاسازی  آقای x.
پای چپ زیر میل فرمان  و فایور وال خودرو گیر کرده بود و تمامی فضاهای خالی بین لاستیکها بر اثر شدت تصادف پر شده بود.
در خودرو را کنار زدیم. ولی دسترسی کامل مقدور نبود.خیلی سریع اسپریدر را فعال کردم و با احتیاط به طرف راست خودرو رفتم تا درب را از قسمت لولا با کنار زدن گلگیرها از جا بکنیم.
شیشه ها پایین نمیآمد و دربها کاملا در هم پرس شده بود.گلگیر را با اسپریدر نجات کنار زدم و  با دو حرکت کاری درب را از لولا کندم.حتما میپرسید چرا درب راست! بلی درب کنده شد چون طرف چپ بدن مصدوم آسیبهای جدی دیده بود.
به نظر من باید سقف خودرو را هم میزدیم.ولی  از آخر عاقبت ستون خودرو زدن میترسیدم!
همینطوریش حرف رسید به ما که چرا درب رو اصلا برش دادید!!
بگذریم حادثه هست و حاشیه..طبیعیه!
ساعت نزدیک 9 صبح 26 مرداد ...زمین کاملا سر بود و خاک پاشی زیر پای ما انجام نشده بود و در دقایق اول  عملیات همش سر میخوردیم.که مردم کمی خاک زیر پای ما ریختن و کمک کردن.ولی در هنگام رها سازی باز هم سر میخوردم به وحید و چند نفر دیگه  از مردم گفتم بیایید منو هل بدید.و نگه دارید.اسپریدر خیلی سنگین بود و هنگام عملیات سر میخوردم.با کمکشان تونستیم درب  را از جا در بیاریم.
باید رهاسازی همین الان انجام میشد.شکستگی فمور و لگن و دست  و هد تروما را پیش بینی کرده بودیم.
من ومحمد نصیری با استفاده از جک و  فک هیدرولیک با کنار زدن آهنهای خودرو توانستیم رهاسازی را انجام بدیم.در طول این کار چون ابزار نزدیک صورت مصدوم بود به بچه های اورژانس گفتم از  صورت و بدن مصدوم محافظت کنن و آنها با استفاده از بک برد از پاشیده شدن شیشه ها و آهن و خرده ها موجود به مصدوم جلوگیری کردن.
کمی خیالمان راحت شد.
مصدوم را روی بک برد کشیدیم. تثبیت نهایی را انجام دادیم.
مردم هم در همین بین با خودروهای خود رد میدند و همه نچ نچ و آه و وای میگفتن و از دیدن صحنه تصادف ناراحت و نگران بودند.
مصدوم خودروی کاپرا نیز توسط بچه های اورژانس آماده اعزام به درمانگاه شد.
باید باز هم رگ میگرفتیم ولی عملا کار سختی بود. آقای x را داخل آمبولانس گذاشتیم. وحید خلجی و محمد نصیری خودروی نجات را جمع کردن و درصحنه باقی ماندن.
من و منوچهر نظری و نور الله زارع مسئول پایگاه با احتیاط و سرعت مناسب به طرف بیمارستان سوم شعبان دماوند حرکت کردیم. در طول مسیر مواظب بودم تا مصدوم آسیب بیشتری نبیند.
.آقای زارع خبر تصادف را به کشیک شهرستان و استان و مسئولین مربوط گزارش داد.
اکسیژن درمانی را انجام دادم و زخمهای غیر مشهود را  نمایان کردم و پانسمان را انجام دادم.
تمام طول مسیر میگفتم آقای X بیداری...صدامو میشنوی..میگفت آره..چی شده؟ الان کجاییم...مقصر کی بود؟ کسی طوریش نشد؟
به چی خوردم؟
و سوالاتی از این قبیل پشت سر هم تکرار میشد و ما سعی میکردیم با حرفامون آرومش کنیم.
بی تابی میکرد. من هم آرام جوابش را میدادم میگفتم هیچ اتفاقی نیوفتاده نگران نباش.
ثانیه ها برایمان مهم بود.دستانش را به شدت تکان داد.تکان داد... انژیو از رگش خارج شد.دوباره آنژیوکت برایش زدم و سرم را برپا کردیم.
بیمارستان نزدیک بود.بدون معطل کردن وقت وارد بخش اورژانس شدیم.
برگه اعزام را تحویل دادیم و مصدوم  را داخل بردیم.سریع پزشکان و پرستاران اورژانس بالا سر مصدوم حاضر شدند و بررسی های اولیه انجام شد.
چند آی وی دیگه بر قرار شد و سرمها و داروهای مختلف تجویز شد.
ناگهان آقای قادی مسئول محترم واحد  امداد  و نجات هلال احمر دماوند را پشت  سر خودم دیدم.سلام و احوال پرسی کردیم و شرح ما وقع را دادیم.باید عکس برداری انجام میشد.سریع عکسهای لازم را در بیمارستان گرفتیم و شکستگیها تشخیص داده شد.
وضع مصدوم وخیم بود.
طبق نظر مسئولین باید هلیکوپتر به محل حاضر میشد و اقدام هوایی جهت انتقال ایشون انجام میشد.
اتلها را از قبل باز کرده بودیم خیلی سریع دو واحد خون دریافت کردند و با یک آتل سرتاسری که با باند به بدنش بستند اماده اعزام شد.

 

 


مختصات جغرافیایی بیمارستان را آقای قادی گرفت و هلیکوپتر از سازمان امداد و نجات هماهنگ شد و به سوی ما حرکت کرد.
بعد از چند دقیقه هلیکوپتر به پد بیمارستان سوم شعبان رسید و آقای مرادی پور مسئول هماهنگی و کنترل عملیات و آقای خانی مسئول مانیتورینگ سازمان از بالگرد به طرف ما امدند و مصدوم را با احتیاط کامل به بالگرد انتقال دادیم.بنا به توصیه  و روال عملیات هوایی و با تاکید مسئولین من همراه مصدوم حادثه
سوار بالگرد شدم و آقای زارع و منوچهر نظری با آمبولانس به پایگاه برگشتند.

 


سرمها و واحدهای خون را هر چند دقیقه با هم دست به دست میکردیم و از بالا پایین را نگاه میکردم و میگفتم خدایا خودت این جریان را ختم به خیر کن...
ناله های گاه گاه آقای X  ناراحتی ما را دو چندان میکرد.
نمیزاشتیم آفتاب به صورتشان بخورد و با لبهای خشکش زیر لب چیزی میگفت.
از بالا به شهر نگاه میکردم مردم همه در حال زندگی عادی خود بودند و ما این بالا آقای X روبرویمان با مرگ دست و پنجه نرم میکرد و ما تمام سعیمان را کردیم ولی دست به دامان علی ابن موسی الرضا(ع) و خود خدا شدیم! دعا ...دعا...دعا...صلوات...زیر لبهایمان جاری بود.
همراه با خلبانها دقیق با قدرت و تیز پروازی مصدوم را به بیمارستان میلاد رساندیم.
همه چیز اماده بود که منتظر آمبولانس اورژانس ماندیم ولی هیچکس به استقبالمان نیامد.پیگیر که شدیم دیدیم که اصلا مصدوم ما را تحویل نمیگیرند و بهانه های بچه گانه ای اوردند.وقت طلا بود.بی اعتنا به این عمل زشت مسئولین اورژانس بیمارستان میلاد، هلیکوپتر را بلند کردیم و به طرف سازمان امدادو نجات حرکت کردیم.راه دیگری نداشتیم مسیر های دیگر نا امن بود و امکان شلیک ضد هوایی های خودی وجود داشت.
سازمان هماهنگ بود و با امبولانس به استقبال مان آمدند
آقای جعفری و آقای حمید قویدل باروق و چندین نفر دیگر از بچه های سازمان امداد و نجات  به طرف بالگرد آمدند.
سریع مصدوم را به آمبولانس انتقال دادیم و همین موقع بود که مرکز کنترل و هماهنگی عملیات استان تهران تماسی با من گرفت.
قضیه را شرح دادم و گفتم بیمارستان امام هماهنگ شده.سریع بعد از قطع ارتباط تلفنی با بیسیم لحظه حرکت خود را اعلام کردیم.
تماسهای متعددی پشت سر هم از شهرستانها و استانهای مختلف  با من گرفته شد.همه نگران بودند و نفسها در سینه حبس شده بود.
خودرو به بیمارستان امام خمینی (ره) رسید.خوشحال بودم که بلاخره رسیدیم.
همه با تعجب ما را نگاه میکردند در پشت آمبولانس را باز کردم و بالارفتم.بالا سر آقای  X قرار گرفتم.
جویتای احوالش شدم.حال عمومیش بهتر شده بود ولی از داخل آسیبهای جدی هنوز جانش را تهدید میکرد.
ناگهان خانواده آقای X  را دیدم که دم درب آمبولانس ایستاده اند و گریه میکنند.
دختری کوچک و خوش سیما با چشمانی گریان پدر را میخواست ببیند.
بی تابی میکرد.صحنه تکان دهنده ای بود.به آقای X گفتم.حاج آقا خانواده شما هستن اومدن اینجا!
ناگهان ناراحت شد.گفت کی بهشون گفت من گفتم به خانواده ام نگید.
در همین حین دخترش بالا آمد و با چشمانی خیس پدر را میخواست ملاقات کند.دخترک را در آغوش گرفتم و بالای سر پدر بردم.بوسه عشق دختر و پدر انرژی دوچندانی را به آقای x داد و خودش هم گریه میکرد.صحنه بسیار تکان دهنده ای بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم.
مصدوم را تحویل بیمارستان دادیم.فکر میکردم همه چیز تموم شده!
ولی تازه اول راه بود.
رفتیم داخل.خانم x و مسئولین دیگر در محل بیمارستان حاضر شده بودند.
چشمان همه نگرانی و اضطراب موج میزد.
ولی حضور مسئولین و کادر متخصص بیمارستان موجب دلگرمی ما بود.
بچه های اورژانس مصدوم را تحویل گرفتند و توضیحاتی را در مورد مکانیسم آسیب و جزئیات حادثه را به بچه های اورژانس بیمارستان دادم و از اتاق خارج شدم.توضیحات مفصلی را هم به خانم X و خانواده آقای X دادم.
ناگهان صدایم کردند و دوباره به داخل بازگشتم.
آقای X با صدای لرزان و ضعیفی گفت: دست شما و همه بچه ها درد نکنه  خدا قوت...
با خودم گفتم چه صحنه غم انگیزی است که همکار خودمان دچار حادثه شود.گونه هایش را بوسه ای زدم و گفتم.حاج آقا مصدوم ..مصدومه..ما وظیفمون را انجام دادیم.امیدوارم هرچه سریعتر حالتون مساعد بشه و دوباره تو جمع امدادگرا و نجاتگرا شما را ملاقات کنیم.
خداحافظی کردیم و رفتم ستاد سازمان امداد و نجات همراه آقای قویدل.
بک برد و تجهیزاتم را هم برداشتم و همراه آقای y به پایگاه  برگشتیم.
دم اذان مغرب بود رسیدیم پایگاه .ما بودیم و جاده و باز هم تصادف های پشت سر هم و داستان تکراری نجات...
همه خوشحال بودیم مصدومین تصادف همگی سلامت هستند و چه خوب که عملیات پایان خوشی داشت!
مهم نبود که چه فردی را نجات دادیم.مهم این بود که نجاتش دادیم.
خون دلنوشت:
1.شب تصادف شد و تا صبح طول کشید باید انقدر مرد باشید که تصادف روز بعدم جمع و جورش کنید.
2.اگه تو یه روز تونستید 400 کیلومتر مصدوم اعزام کنید باید بهتون دستمریزاد گفت.
3.فرد مهم نیست مهم نجات جان مصدوم بود.
4. آدمها وقتی از یه حادثه جان سالم به در میبرن یاد اون لحظات دست و پنجه نرم کردنشون با مرگ میوفتن چه لحظه سختی و چه صحنه دلخراشی...
5.حرف ،حرف میاره ،از بیرون گود هیچوقت یه عملیات را تجزیه تحلیل نابجا نکنیم...
6.کاش تجهیزات ایمنی ما تکمیل بود.
7.زبان روزه ماموریت رفتن هم عالمی داره...
8.خدایا شکرت فرمان خودرو  به مصدوم نخورده بود و الا ، الان مصدوم فوت شده بود و دیگر در بین ما نبود.
..
درسهای آموختنی از این حادثه:
1.    .همیشه یک توقف کوتاه برای ارزیاب صحنه داشته باشید.
2.    وقتی بچه های اورژانس تو صحنه هستن شما عملیات نجات را انجام دهید.البته بستگی به نوع عملیات داره.
3.    هیچ وقت مصدوم آشنا از آب در اومد استرس نداشته باشید حتی مثلا اگه اون مصدوم مدیر عامل استانتون باشه...
4.    کفش گورتکس با کفی ویبرام به درد عملیات نجات جاده ای نمیخوره...
5.    تو جاده خواب معنی نداره! همیشه آماده باشید.
6.    همیشه مصدوم را از طرف سالم بیرون بکشید تا جراحات بیشتری را به او تحمیل نکنید.حتی اگر مجبور شدید درب خودرو را از جا در بیارید.
7.    لازم شد سقف و ستون را هم بزنید البته حتما قبلش اجازه های لازم را از مصدومین و نیروی انتظامی بگیرید.
8.    مگر اینکه هیچکدام در دسترس نباشن.
9.    به مصدومین احترام بگذارید.صبر و متانت و آرامش را در اولویت کار خود قرار دهید.
10.    اگر سر صحنه کتک خوردید آروم باشید تا جو حادثه آرام شود.
نکته فنی:
1.همیشه یک سطل یا دو سطل خاک همراه داشته باشید. تصادف همیشه همراه با روغن و بنزین مشکلساز میشه براتون.
2.همیشه برای جدا کردن درب خودرو از گلگیرها در صورت امکان شروع کنید تا راحتتر از لولا درب را جدا کنید.
مواظب شیشه ها و خورده اهنها باشید که به مصدوم آسیب نرسانند.
3.مواظب شلنگهای ست نجات باشید در صحنه آسیب پذیرند.
4.ترجیحادر کنار بنزین و روغن و خطر هیچگاه از دستگاه اکسیژن استفاده نکنید.
5.تثبیت کننده های جکها چیزهای خوبی هستند از انها استفاده کنید.
6.زیر دستکش کار حتما دستکش لاتکس داشته باشید.
7.کیف امداد حتما داخل خودروی نجات داشته باشید.
8.از وجود تماشاگران صحنه استفاده مثبت کنید.
9.اول تثبیت و بعد انتقال را رعایت کنید مگر شرایط متفاوت باشد.
10.رگ گیری نصب سرم و اکسیژن تراپی برای مصدومین  اولویتهای عملیاتی شما بعد از ایمن سازی صحنه و خودروی اسیب دیده است.(در صورت نبود خطر جانی)
11.همراه خود کیف انفرادی امداد داشته باشید
12.درعملیات نجات شما تصمیم گیرنده هستید در فرآیند نجات مداخلات را کنترل کنید.
13تجهیزات انفراد خود را از خود جدا نکنید و تا پایان عملیات همراه خود داشته باشید.
14.بیسیم دستی را فراموش نکنید و همیشه هنگام اعزام همراه داشته باشید.
15.پد بالگرد را بررسی کنید که تمیز باشد.
16. در 100 متری پد یک پرچم نصب کنید که جهت وزش اد مشخص باشد.
17.از زاویه دید خلبان و با هماهنگی  (شمال شرقی و شمال غربی) نزدیک بالگرد شوید.
18.تا زمان رسیدن کادر اورژانس مصدوم را از بالگرد خارج نکنید مگر اینکه شرایط ویژه ای باشد.
من هیچ وقت فکرش هم نمیکردم یه عملیات نجات جاده ای به این شکل 12 ساعت آدم را درگیر عملیات کنه!
ایمن بمانیم...ایمن بمانید..ایمن بمانند...ایمن بمانم !!
................................................................................


نظرات  (۳)

  • حسین جعفری مدیر سابق روابط عمومی جوانان
  • میلاد جان عشق منی
    پاسخ:
    سلام حاج حسین ارادت داریم استاد خیلی مخلصم
  • کوچیان مقدم
  • واقعا خدا قوت...
    درود بر امداد گر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">