قند سوخته 1386..به قلم میلاد صمیمی نعمتی
رفتیم تو حیاط دانشگاه آزاد بچه های آتش نشانی برنامه آموزش اطفاء حریق را داشتن..کلی شیطنت کردیم و رفتیم خانه...
دقیقه ای نگذشته بود که بچ های امداد پشت هم زنگ زدن ...
من: سلام چطوری پسر خوبی
(پشت گوشی صدای آزیر و داد و بیداد و کلا شلوغ پلوغ بود)
بچه های امداد: میلاد سریع خودتو برسون کارخانه قند.
من: چی ؟ چیشده مگه؟ قند خونشون رفته بالا
بچه های امداد: آتش سوزیه زود خودتو برسون ...
آدرنالین خودنم زد تو چشمام...
سریع آماده شدم و لباس رزم (لباس های آبی نفتی امدادو نجات)
را پوشیدم و یه آزانس گرفتم رفتم طرف کارخانه قند.
از دور دود سیاهی کل شهر را فرا گرفته بود..
به پل کارخانه قند رسیدم.
ترافیک شدید بود...راه بند آمده بود.
کرایه آزانس را دادم و سریع به طرف کارخانه پای پیاده شروع به دویدن کردم.
درب کارخانه قند توسط نیروی انتظامی کنترل میشد.
راه را برایم نباز کردن...
رسیدم به کارخانه...
خدای من
تاحالا فکرشم نمیکردم اینطوری آتش بگیره این کارخونه به این عظمت...
سریع خودمو به بچه ها رسوندم.
میخواستیم در را از طبقه بالا باز کنیم تا آتش نشانان بتوانند عملیات اطفاء حریق را بهتر انجام دهند.
بچه ها با ست نجات کار میکردند و کار بی نتیجه ماند.
آتش به طرف ما زبانه میکشید.
از بالای سقف ناگهان چندین قطعه چوب به پایین ریخت..بله مثل همیشه مزاحمان عملیات...
کارگرای کارخانه داشتم خودسرانه عمل میکردن و از مسیری دیگر وارد شده بودند و تداخل در عملیات ایجاد میکردند.
سریع تخلیه محل انجام شد...
آتش زبانه بیشتری میکشید.
سریع رفتم برای بچه ها با کلمن آب ردیف کردم بچه های کارخانه هم چنتا دیگ بزرگ آوردن و شربت آبلیمو درست کردن
گرمای آتیش صورت هممون را قرمز کرده بود.
چند دقیقه ای آماده عملیات ماندیم.
ناگهان چند مصدوم در صحنه دیده شدن.
بچه ها سریع آنها را نجات دادن و اکسیژن درمانی و عملیات انتقال به بیمارستان را انجام دادن.
آمبولانس را در محلی به دور از خطر مسعود یادگاری پارک کرد.
ناگهان خبر رسید چند نفر پشت ساختمان آسیب دیدن...
با مسعود رفتیم طرف آمبولانس و به طرف محل رفتیم که مصدوم را انتقال داده بودن طرف دیگر کارخانه که با خونسردی تمام مصدوم خودش را به محل رساند.
بچه ها اومدن سریع آتل گیری را با کمک هم انجام دادیم مصدوم پاش شکسته بود.
دلیل را بررسی کردیم گویا تراکتوری را بر داشته بودند و به دور از چشم بچه های آتش نشانی میخواستند یکی از دیوارها را خراب کنند تا مسیر باز شود که باز هم دچار حادثه شدند.
بچه ها با نیسان چنتا موتور پمپ آب اوردن و از استخر آب وسط محوطه کارخانه عملیات پر کردن تانکر های خودرو های آتش نشانی را انجام میدادن.
همزمان آتش نشانی دیگر دچار حادثه شد..قیر و قند داغ از بالا بر روی دستش ریخته بود و تمام پوست دست آویزان شده بود که اقدامات لازم برای او نیز انجام شد و مصدوم به بیمارستان انتقال داده شد.
داخل محوطه پر از آمبولانسهای اورژانس و هلال احمر بود بچه های آتش نشانی هم که غوغا کرده بودن از تهران هم نیروی پشتیبانی اومده بود تا این آتش سرکش را مهار کنن.
شب داشت فرا میرسید.
سریع هماهنگی های لازم برای تامین نور عملیات درشب با ستاد انجام شد و دستگاه لازم تا موقع مقرر به محل رسید و با همکاری بچه ها زرافه را راه انداختیم نور عملیات تامین شد.
شب حریق تماشایی بود
گاهی دود انقدر زیاد میشد که ماسکها اصلا جواب نمیداد ...
چراغگردانهای خودروهای آتش نشانی همه ذوب شده بود.
در کل عملیات سختی بود کهاز ظهر تا صفر بامداد ما درگیر عملیات بودیم.
حدود هشتا مصدوم ما اعزام کردیم و تعداد زیادی مصدوم هم بچه های اورژانس که همه آخر عملیات با صورتهای دودی و لباسهای کثیف راهی اتاق کشیک شدیم و همه بوی آتش میدادیم.
تجربه های این عملیات:
1.از دستگاه تنفسی و ماسک مخصوص جهت ورود به آتش استفاده نمایید
2.در صورت نداشتن لباس ضد حریق و مقاوم در برابر دمای بالا هر گز به منطقه عملیاتی نزدیک نشوید و خود را به آـش نزنید.
3.محوطه عملیاتی خود را کامل مسدود کنید و نیرو های اضافی در محل حادثه را تخلیه کنید.
در آتش سوزی ها صحنه های فجیعی را خواهید دید پس خونسر د باشید تا بتوانید به خوبی وظیفه خود را انجام دهید.
امدادگران حاضر در این عملیات:
میلاد صمیمی نعمتی،مهدی تاجیک نوری،داوود تاجیک،محمد جواهری، علی تاجیک ایجدان،محمد ناصری،بهزاد تاجیک
قند که داغ شود آن چنان وجودت را میسوزاند که چای ادغ هم پیش آن لنگ می اندازد...
روایتی بود تلخ از قند سوخته..به قلم میلاد صمیمی نعمتی
وبلاگ جالبی دارید. موفق باشید.
فرصت داشتید به سایت ما هم سری بزنید.