تصادف خونین در جاده هراز برخورد پژو و کامیون
تصادف خونین در جاده هراز برخورد پژو و کامیون آذر ۹۳-محدوده پل لاسم تهیه و تدوین: گروه تلویزیونی روابط عمومی سازمان امداد و نجات با مشارکت جمعیت هلال احمر استان مازندران شعبه آمل
- ۱ نظر
- ۲۵ آذر ۹۳ ، ۰۱:۲۸
صبح در ایستگاه راه آهن تهران بودم و منتظر محموله ای از شمال کشور تا ترخیص کنم و کارها را انجام بدیم.
تلفن زنگ زد.
دایی بهرام بود. خوشحال شدم.سریع جواب دادم...
صدای دایی متفاوت بود.گفت میلاد تصادف شده پلور نزدیک تونل زیارباغ اتوبوس رفته پایین تعداد مصدومین و کشته شده ها خیلی زیاده.
گفتم یا زینب کبری(س) اطلاعات بیشتری از دایی گرفتم واقعا ناراحت شدم.خوشحالی در کمتر از ثانیه تلخ شد.
خیلی خیلی ناراحت...از زیارباغ و تصادفاتش که بگذریم تکرار این حوادث درد اور باز هم قلب هر امدادگری را به درد میاورد.
باز هم جاده و این هرگز نرسیدن ها...
پیچ خمهای مسیر سیاه جاده اینبار هم در خواب صبح گاهی مقصر نبودند!
تکراری مینویسم.
باز هم جاده و این هرگز نرسیدنها...
باز هم مقصر راننده بی حواس و باز هم پای یک لاستیک در میان است...
زیارباغی که هر ماه در محور هراز جان عده ای از هموطنانمان را میگرفت این بار در یک صبح سرد زمستانی
سردی و بی مهری کوهستان وحشی را بر همه ما نمایان ساخت...
همیشه موقع عملیات در منطقه زیارباغ و تکاور خدا خدا میکنیم که ماشینی ته دره نره...
واقعا عملیات سخت و پیچیده میشه...
دایی بهرام(محسن نیکنام) مسئول پایگاه پلور امروز میگفت: عملیات نفس گیری بود.
همه زحمت کشیدن تا مصدومین زنده را سریعتر از داخل اتوبوس زنده بیرون بیارن و انتقال به بیمارستان صورت بگیره.
امروز خیلی ها زحمت کشیدن...تلخی مرگ...شیرینی نجات
از هلال احمری ها که ما سرخ پوشان باشیم...
تا آتش نشانان و بچه های اورژانس و ...
سخت کار زمانی نمایان شد که اتوبوس پس از سقوط به دره روی سقف خودرو واژگون میشود و بعد از چند بار چرخش روی سقف باقی میماند...چه جانها که در این چرخ گردون بی جان شدند و چه خانواده ها که سیاه پوش شدند...
از کردکوی تا تهران...مسیر جاده سیاه و نا امید کننده است...اما...خط سفیدی در میان این سیاهی نشان از امید به زندگی است.
یادم میاید استاد شعاعی و دایی بهرام از قدیم برایمان تعریف میکردند که وقتی اتوبوس به ته دره میرفت در جاده مرگ همه حتمی بود.
نه امکاناتی بود و نه تجهیزاتی...
خدا را شاکرم امروز بعد از گذشت سالها امکانات و تجهیزات ما در پایگاههای به روز شده و بچه ها کاملا حرفه ای و مسلط به کار هستن.
با بچه های پایگاههای دیگه در محور هراز صحبت کردم همه میگفتند روز قبل از این فاجعه هم چندین تصادف شدید در محور هراز رخ داد که بچه های هلال احمر با تلاش و ایثارگری جانهایی را نجات دادند.مثل همین امروز..همین امروز تلخ و شیرین.
تلخی مرگ...شیرینی نجات
کیبورد نویسه هایم تلخ است.تمام میکنم...
اربعین بود و حال و هوای پایگاه هم گرفته بود.
با داوود لشگری داخل آمبولانس بودیم و صحبت میکردیم.
داوود چنتا خاطره تعریف کرد و گپی با هم زدیم.
یه نیسان روبروی پایگاه توقف کرد.
طرف پیاده شد از دور سلام علیک با ما کرد.
الو سلام خوب... خوب
بله ما الان میاییم.
همه نفسها حبس شده بود میخواستیم بدونیم مرکز پیام اورژانس چی میگه.
حسین زد زیر خنده گفت الکی بود.: /
بگذریم.
دقیقه نگذشته بود. دوباره گوشی را برداشت.
الو سلام. بله... چشم. کجا؟ وانا؟ تصادف چنتا مصدوم داره؟ ممنون خودمون را میرسونیم.
حسین گفت بچهها بجنبین تصادف شده.
من با اکراه بلند شدم و گفتم خالی میبندی.
گفت اره :) خندید.
من گفتم خیلی شوخی بیمزهای هست اگه تکرار کنی ...
گفت بابا تصادف شده باور کن.
گفتم اوکی بریم.
ناراحت بودم بگذریم.
محمد نصیری هم اومد نشست پشت فرمون چراغ گردان امبولانس را روشن کردیم هوا گرگ و میش شده بود. گزارش اولیه حادثه را دادیم بهای او سی استان
عملیات وانا ۲
ببین میلاد من محمدرضا نجفی که انقدر همه ازش میترسن و میگم پا قدمش بد و نحسه رو خنثی کردم.تو هم خنثی میکنم. حالا ببین!
این حرفهای کیانوش مسئول پایگاه امداد و نجات گزنک بود! حالا ببینیم خنثی میکنه مارو یا نه :)
((کیانوش مسئول پایگاه از نجاتگرای باتجربه هراز ))
خداوکیلی تو کانکس پست دادن اون هم پست امداد و نجات کار سختیه مخصوصا اینکه زمستان باسه و هزارتا دنگ و فنگ!
شب بود و تاریک...
داشت خوابم میبرد...
باد شدید همه چیزو از جا میکند و میبرد داشتم با خودم میگفتم کاش آمبولانس هم مثل کشتی لنگر داشت مینداختیم ته دره تا باد نبرش!
تو این فکرا بودم چشام گرم گرم شده بود که یهو صدای آژیر اومد!