تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

اینجا روایتی است از لحظه های مرگ و زندگی
لحظه های نجات جان یک انسان
لحظه های نجات یک زندگی
همه میگن چرا فوریتهای پزشکی نخواندی؟
من در جواب میگم:نجات کشورم مهم تره...
زندگیمان وقف نجات جان شما . . .
ایمن بمانید
میلاد صمیمی نعمتی
تکنسین عملیات امداد و نجات
کارشناس مدیریت عملیات امداد و نجات
نجاتگر جمعیت هلال احمر استان تهران و مازندران
ارزیاب سازمان جوانان هلال احمر
مربی امدادونجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
مدرس طرح ملی دادرس سازمان جوانان جمعیت هلال احمر
داور المپیاد کشوری آماده وزارت آموزش و پرورش و سازمان جوانان هلال احمر
عضو فعال سازمان جوانان جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
دبیر کانون دانشجویی دانشکده هلال احمر استان تهران
عضو فعال سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
موسس انجمن علمی دانشجویان آتش نشان اولین انجمن علمی دانشجویان آتش نشان کشور
شهروند برگزیده کشور در اولین جشنواره شهروند برگزیده ایران
جوان برتر کشور در جشنواره حضرت علی اکبر(ع)
Saving Lives Through Education
نجات جان افراد ، از طریق آموزش
همه مسئولیم برای نجات جان مردم کشور خود و مردم جهان تلاش کنیم
این تلاش میتواند در صحنه یک جنگ باشد میتواند در فضای سایبری باشد
مهم فقط نجات است! نجات!
ایمن بمانید صمیمی
...............................................
پل ارتباطی ما:
ircs@chmail.ir
09213158528
تلگرام @rescuer
شبکه مستند ایثار
http://www.aparat.com/MILADRESCUE
شبکه ماه نو
http://www.maheno.net/profile/miladrescue
:Twitter
miladrescue@

نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۵ آبان ۹۸، ۱۵:۳۵ - فرم شناسایی اولیه شرکت‌های خدمات فنی و مهندسی
    عالی
  • ۱۹ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۵ - سجاد سرابی-خوزستان
    روحش شاد

روایت چند دقیقه در روستاهای اطراف اهر به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۰۹ ب.ظ

شب های سردی داشت...


زلزله خانه خرابشان کرده بود، ولی اضطراب و ترس، وحشت چهره شده ای در حضورشان ساخته بود...


سمندی متوقف شده بود و لباسهای گرم به مردم هدیه میداد...

کم کم شب میشود...پشه و مورچه های بالدار از هر سوراخی وارد چادر میشود.

بیرون که باشی وارد جسمت میشوند...میخواهند وجودت را هم بخورند..

عده ای فرار میکردند.عده ای نگاه میکردند و سرهای خود را میتکاندند..

یکی صبرش تمام شده بود و اسپری حشره کش را روی خودش خالی میکرد...

دیگری روی زمین و هوا اسپری میزد..اوضاع بدی شده شود...


خانه های پارچه ای با آسمانی به رنگ سفید و هلالی سرخ در سقفهایشان نمایان میشود.

ماهِ شبهایِ سقفِ پاچه ای را که میبینند، آرام میشوند و به امید فردایی بهتر چشمها را می بستن....


کمی انطرف تر کودکی گریه میکرد...دلیل گریه اش را نمینویسم...گریه اش جگر سوز بود..مهندس احمدی آرامش کرد و دل ما نیز آرام شد.


پیرزن نگران دامهایش بود.گریه میکرد و میگفت زمستان نزدیک است...دامهایم را زیر قیمت دارم میفروشم :(

اهالی هنوز در شک زلزله بودند...پیراهن مشکی برتنشان بود و صورتهایشان از گرمی و سرمی روزگار سوخته بود...

خوشبختانه عملیات بازسازی مناطق به سرعت در حال انجام است و روز به روز به روزهایی بهتر از روزهای قبل از زلزله نزدیک میشویم.

روایت چند دقیقه در روستاهای اطراف اهر به قلم میلاد صمیمی نعمتی

نظرات  (۱)

سلام.چندتا ازپستاتو خوندم زیباوخواندنی اند.
ممنون میشم سربزنی داستانک "پدر"رو بخونی ونظر بدی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">