ناجیان پیشاهنگ...به قلم میلاد صمیمی نعمتی
مجتبی یک ساعت دیگه تصادف میشه :)
نفوس بد نزن میلاد!
باشه ها ها ها هه ههه هه
ناهار را خوردیم و حرکت کردیم از قزوین به طرف تهران
تو حس و حال خودم بودم داشتم از شیشه جلوی اتوبوس بیرون رو نگاه میکردم و از طبیعت لذت میبردم.
یاد هشدار برای کبرا 11 افتادم همه اینا که میخوام تعریف کنم تو چند ثانیه اتفاق افتاد.
باورم نمیشد یهو 3 تا ماشین تو اتوبان خوردن به هم و شروع کردن به فر خوردن دور هم...
وحشتناک بود..
همه با هم جلو اتوبوس گفتیم: اوه اوه ...اوه اوه رفت تو باقالیا...
من گفتم یا زهرا(ص) ...خودرو ملق زد و رفت داخل بیابون رو روی سقف متوقف شد.خاک همه جا رو پر کرده بود.
معطل نکردم.به بچه ها گفتم هیچکس پایین نمیاد.
مصطفی خدایاری احمد تاجیک آقای آنجلسی محمدلو سریع بیایید پایین کمک کنید.جان بگم را برداشتم.
آقای راننده صندوق را بزنید...
کپسول رو کمک راننده برداشت به اسلامی گفتم مواظب باش بچه ها نیان پایین خطرناکه ...
سریع یه نگاهی به صحنه انداختم دیدم چنتا ماشین دیگه هم وایسادن سپر پراید وسط جاده بود خودشون هم گیج میزدن سریع ماشیناشون رو از وسط جاده اوردن کنار...
سپر را هم برداشتن نگرانی بابت جاده نداشتیم چون خودرو خارج جاده بود.
میدویدم و میگفتم برید کنار دست یه مصدوما نزنید تکونشون ندید...
اما اون چند نفر گوش ندادن...داد زدم بچه های هلال احمریم خطرناکه تکونشون ندید...
رسیدیم بالاسرشون
206 روی سقف افتاده بود و بنزین شر شر روی زمین میریخت...
هر لحظه امکان انفجار بود....لحظات نفس گیری بود.
همه درها بسته شده بود به جز یه در...از اون در چنتا از سر نشینان خودشون اومدن بیرون ولی بدنشون کوفته شده بود و کمی زخمی شده بودن.
سریع رفتم اونطرف ماشین.دیدم یه دست خونی بیرونه یکی داره ناله میکنه تورو خدا کمکم کنید گیر کردم.گیر کردم.
آقا صورتم چی شده؟ صورتم داغون شده؟
راستشو بگید.
شما کی هستین؟
بهشم یگفتم نگران نباش ما بچه های هلال احمریم اومدیم نجاتتون بدیم.
خوابیدم رو خاک رفتم سینه خیز تو ماشین
خودشم میگفت حالم خوبه فقط سرم ضربه خورده پام گیر کرده ...
احمد اومد بهش گفتم از اونور کمک کنین درش بیاریم.من پاشو خلاص میکنم.
دستش شکسته بود...هر لحظه امکان انفجار بود...خودمم خیلی استرس داشتم که خودرو خدایی نکرده منفجر نشه سریع پاشو سعی می کردم رها کنم ولی نمیشد.
کمر بند بسته بود با کمک بچه ها کمربند را باز کردیم آروم از صندلی عقب کشیدیمش بیرون.
صندلی عقب را برداشتیم خوابوندیمش رو صندلی عقب و از همه طرف گرفتیم و از صحنه حادثه دور شدیم.
همزمان اورژانس هم رسید.
خونریزیش خیلی زیاد بود سریع همو گاز را برداشتم بدون اینکه فشاری وارد کنم روی پیشانیش گذاشتم چنتا گاز استریل را روش گذاشتم سرجی فیکس را برداشتم با کمک یکی از بچه ها کشیدیم رو سرش سرجی در رفت دوباره با کمک بچه ها من سر را نگه داشتم اون کشید سرجی رو پایین داد و کار تموم شد.آتل و بک اوردن و کارهاش رو انجام دادیم با کمک بچه ها مصدوم رو گذاشتیم تو آمبولانس.
همه جونمون خونی شده بود.همه سرنشینای خودرو ترسیده بودن و مثل بید میلرزیدن.
آرومشون کردیم.نیرو انتظامی هم رسید.اسلامی جزئیات حادثه رو شرح داد.منم سریع به یکی از بچه های شهرری گفتم اسم همه مصدوما رو ثبت کن شماره تماس و شماره خودرو یادت نره.گفت باشه اطلاعات رو کامل کردم سریع دادم به بچه های اورژانس کفشون برید تاحالا اینهمه امدادگر و نجاتگر یه جا ندیده بودن.
تشکر کردن
و ما هم رفتیم دست و بال خونیمون رو شستیم لباسامون که
همه خونی شده بود عوض کردیم
و به مسیر ادامه دادیم.
الحق و الانصاف که پیشاهنگیم اول از همه سر صحنه حاضر شدیم.همه خوشحال بودیم که نجاتشون دادیم.ناجیان پیشاهنگ اینبار بچه های هلال احمر استان تهران بودند که با از خودگذشتگی توانستند جانهایی را نجات دهند.
افتخار میکنم که یک امدادگر و یک پیشاهنگ هستم
حالا تو اتوبوس همه به فرمان من به افتخار خودمون تشویق پیشاهنگی 3 2 1 تتتق تق تتتق تق تتتق تتتق تتتق تق تتتق تتتق تتتق تق
حالا نشستیم فیلم و تصاویر عملیات رو مرور میکنیم.
یادم میاد مجتبی ابراهیم نژاد هم با پای شکسته اومده بود نزدیک صحنه و داد و بیداد میکرد که بچه ها زودتر بیان سوار شن
دست همه پیشاهنگان استان تهران درد نکنه.ناراحت نشید نام همه رو نبردم انشا الله خدا خیرتون بدهد.
دست پوریا کنجوری و آقای اسلامی هم بابت تصاویر درد نکنه.
..ایمن بمانید صمیمی
درسهای آموختنی از این حادثه رو بعدا مینویسم...
- ۹۲/۰۲/۲۴