روز خوبی را شروع کردیم ست نجات را با خودرو از پارکینگ یبرون آوردیم و یه دستی به سر و رو ماشین کشیدیم.
آقای مقصودلو و وحید خلجی هم کمی آنطرف تر نشسته بودند و با هم صحبت میکردند.
کم کم هوا تاریک شد و رفتتیم برای نماز و شام ... ...
خواب و بیدار بودم

...پشت سر هم ماشینهای سنگین و سبک از جلوی پایگاه عبر میکردن.
ساعت 5 بامداد بود.
هوا هنوز تاریک تاریک ...
انگار درب پایگاه از جا کنده شد.صدای فریاد و جیغ مردی به گوش میرسید...
کمک کمکمون کنید.
بابام ..بابام داره میمیره
من که مثل همیشه با خونسردی و سرعت عمل و دقت عمل وارد عمل میشدم ایندفعه کاملا جا خورده بودم! درب پایگاه را تا باز کردم دیدم یک مرد با شلوار خواب و یه کاپشن جلوی من ایستاده و داره التماس میکنه!
سریع بچه های دیگه را خبر کردم ازش پرسیدم و گفت پدرم داره میمیره ..بهش گفتم خوب کجا است؟
نفس زنان گفت داخل ماشین.
جلو آمبولانس یک لاندیور درب و داغون دیده میشد!
خودمو سریع با کیف احیا به خودروی مورد نظر رسوندم.
مهدی خدادادی هم کمک میکرد.

چک کردم فشار را اصلا نداشتم.چند بار چک کردم به هوش بود ولی جی سی اس پایینی داشت.
مصدوم بد رگی هم بود.اصلا نمیشد رگ گیری انجام بدیم واقعا شرایط سختی بود.
وضعیت مصدوم را تثبیت کردیم و به پسرش گفتم صبر کن ما برانکار بیاریم تا با آمبولانس انتقالش بدیم مرکز درمانی ...همان موقع مراجعه کننده دیگری هم رسید.

مصدوم سر پایی بود.سریع برانکار را داشتیم میاوردیم که دیدم پسره پدرشو انداخته رو کولش و داره میاره طرف آمبولانس!
خیلی ناراحت شدم چون مصدوم مشکل قلبی داشت زیاد تکان و انتقال غیر اصولی براش خوب نبود!
به پسرش گفتم با ما هماهنگ باش!
خیلی سریع مصدو مرا داخل آمبولانس گذاشتیم و به سوی بیمارستان 17 شهریور آمل حرکت کردیم.
باران شدیدی تو جاده شروع به باریدن کرده بود.
داخل کابین بوی عجیبی از قرص تی ان جی پیچیده بود.هواکشهای کابین را روشن کردم.
ولی باز هم بوی بد تی ان جی از زیر ماسک هم به دماغمان میرسید.
به پسر گفتم چی دادی بهش؟
گفت هیچی فشارش خیلی بالا بود 6 تا قرص تی ان جی دادم تا حالش جا بیاد!
من و خدادادی با تعجب فراوان همدیگرو نگاه کردیم و یه نگاه به مصدوم انداختیم...فینت فینت بود :)
خندم گرفته بود! آخه 6 تا تی ان جی همزمان به مصدوم میدن!
دیگه کار از کار گذشته بود و نزدیک بیمارستان شده بودیم.با مصدوم حرف میزدم.میترسیدم اگه بخوابه دیگه بلند نشه!
نبضشو نداشتم.به سختی نبضش را پیدا کردم.داشت قوی و قویتر میشد.
به مصدوم که پیرمردی حدودا 70 ساله بود روحیه میدادم تا به درمانگاه برسیم...ماشینها خیلی بد راه را برای ما باز میکردن...وقتی به بیمارستان رسیدیم مصدوم را تحویل کادر درمانی دادیم.پزشک تیم اورژانس که در بیمارستان مستقر بود از ما خیلی تشکر کرد.میگفت اگه چند دقیقه دیرتر رسیده بود ممکن بود فوت کنه!
کلی خوشحال شدیم.پسرش هم کلی تشکر کرد.
ولی در طول مسیر به این فکر میکردم که چرا وقتی یه قرصی رد اختیار یه بیمار و خانوادش قرار میگیره چرا اموزشهای صحیح به آنها داده نمیشه؟!
خدا خیلی رحم کرد و ما وسیله نجات بودیم ولی این فقط یک مورد از این بی احتیاطی ها و درمانهای غیر اصولی بود که همه ساله شاهد مرگ عده ای در اینگونه حوادث انسان ساخت هستیم که مهربانی این پسر در حد تی ان جی بود که امکان مرگ پدر را فراهم میکرد!
نکات اموزشی این خاطره:
1.هیچوقت بدون اجازه از کادر اورژانس یا پزشک دارو مصرف یا تجویز نکنید.
2.کاربرد قرصهایی را که اعضای خانواده مصرف میکنند بدانید و میزان ان را از پزشک مربوط سوال کنید ،شاید شما بتوانید ناجی جان او در مواقع اورژانس باشید! البته اگر ندانید ممکن است قاتل او باشید!
3.همیشه به صحبتهای گروه امداد و نجات توجه کنید و همکاری لازم را داشته باشید.
4.مصدومین قلبی همیشه بید با احتیاط حمل و نقل شوند.پس در پروسه انتقال به دستورات کادر امداد و نجات توجه نمایید.
5.لیست شماره های تماس اضطراری را در منزل خود یاد داشت کرده و در یک جای معین قرار دهید تا در صورت نیاز دسترسی سریع داشته باشید.
ایمن بمانید صمیمی
