تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

دست نوشته های میلاد صمیمی نعمتی

تارنمای یک نجاتگر

اینجا روایتی است از لحظه های مرگ و زندگی
لحظه های نجات جان یک انسان
لحظه های نجات یک زندگی
همه میگن چرا فوریتهای پزشکی نخواندی؟
من در جواب میگم:نجات کشورم مهم تره...
زندگیمان وقف نجات جان شما . . .
ایمن بمانید
میلاد صمیمی نعمتی
تکنسین عملیات امداد و نجات
کارشناس مدیریت عملیات امداد و نجات
نجاتگر جمعیت هلال احمر استان تهران و مازندران
ارزیاب سازمان جوانان هلال احمر
مربی امدادونجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
مدرس طرح ملی دادرس سازمان جوانان جمعیت هلال احمر
داور المپیاد کشوری آماده وزارت آموزش و پرورش و سازمان جوانان هلال احمر
عضو فعال سازمان جوانان جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
دبیر کانون دانشجویی دانشکده هلال احمر استان تهران
عضو فعال سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران
موسس انجمن علمی دانشجویان آتش نشان اولین انجمن علمی دانشجویان آتش نشان کشور
شهروند برگزیده کشور در اولین جشنواره شهروند برگزیده ایران
جوان برتر کشور در جشنواره حضرت علی اکبر(ع)
Saving Lives Through Education
نجات جان افراد ، از طریق آموزش
همه مسئولیم برای نجات جان مردم کشور خود و مردم جهان تلاش کنیم
این تلاش میتواند در صحنه یک جنگ باشد میتواند در فضای سایبری باشد
مهم فقط نجات است! نجات!
ایمن بمانید صمیمی
...............................................
پل ارتباطی ما:
ircs@chmail.ir
09213158528
تلگرام @rescuer
شبکه مستند ایثار
http://www.aparat.com/MILADRESCUE
شبکه ماه نو
http://www.maheno.net/profile/miladrescue
:Twitter
miladrescue@

نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۵ آبان ۹۸، ۱۵:۳۵ - فرم شناسایی اولیه شرکت‌های خدمات فنی و مهندسی
    عالی
  • ۱۹ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۵ - سجاد سرابی-خوزستان
    روحش شاد

۳۶ مطلب با موضوع «خاطرات میلاد صمیمی نعمتی :: خاطرات یک نجاتگر» ثبت شده است

سقوط عجیب کامیون و عملیات گروه نجات در دره+تصاویر

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۵۰ ب.ظ

این مطلب را در فارس نیوز بخوانید: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930917000028

پاییزی دیگر و تگرگ های بی امان آسمان به زمین سر به فلک کشیده محور هراز !

شاید کمتر کسی پا در جاده فرعی گل زرد گذاشته باشد،جاده ای خاکی که مسیر رسیدن به غار گل زرد و دسترسی آسان گله داران قدیمی منطقه لار و پلور  پلور است.

مقدمه نوشته ام گواه یک حادثه در این مسیر است!

همه در حال آماده سازی تجهیزات پایگاه بودیم و امادگی بالایی برای انجام عملیات داشتیم.

خودروی نجات هم در حال اماده سازی برای پاسخگویی به عملیاتهای احتمالی بود.

جمع هم جمع عملیاتی بود من و خسرو باقری و سجاد آراسته و ...

خسرو با خونسردی تمام میگفت من تو پست باشم حادثه نداریم یا اگرم باشه بخیر میگذره!

از اعتماد به نفسی که داشت خوشم اومد ولی دلم شور میزد و حس میکردم چند روز سخت و عملیاتی را خواهیم داشت.

شارژر گوشی را نیاورده بودم با خودم و دغدغه فکریم شده بود اینکه چجوری گوشی را شارژ کنم که خاموش نشه!

اومدم چنتا عکس و چند صحنه فیلم از آماده سازی خودرو گرفتم و رفتم پیش بچه های راهداری گفتم اقا شارژر کسی داره؟

هیچکس شارژر نداشت و اومدم بیام بیرون یه مزدا دم پایگاه وایساده بود و داشت با خسرو صحبت میکرد.

پرسیدم چی شده سجاد گفت میلاد بجنب کهیه ماشین افتاده تو دره!

تا اینو گفت ناخوداگاه  تصویر یه خودروی سواری مثلا پراید تو ذهنم نقش بست که افتاده ته دره!

سریع سوار امبولانس شدیم و دوربین را روشن کردم.

خسرو و سجاد با نجات رفتن من هم با امبولانس همراه با نورا... زارع به سمت محل حادثه در منطقه گل زرد راهی شدیم.

هوا تاریک تاریک بود و چراغهای چشمک زن خودروی نجات و نور یه خودروی دیگه از دور مشخص بود بارندگی هم ادامه داشت و تگرگ شروع شده بود با شدت کم.

جاده خاکی تبدیل به جاده گلی شده بود و حرکت در اون بسیار خطرناک بود.

به صحنه رسیدیم نزدیک که شدیم از داخل امبولانس نورخودرو را دیدم متوجه شدم کامیون داخل دره افتاده.

هیچ چیز دیگه ای معلوم نبود.

از افرادی که در محل بودن اطلاعاتی گرفتم و گفتن که مصدوم پایین افتاده.

سریع خسرو با یه حلقه طناب خودشو به مصدوم رسوند منم سریع با پتو رفتم بالا سر مصدوم و وضعیتش را بررسی کردیم.

مصدوم بیشتر ترسیده بود و به قیافش میخورد ادیکت باشه × !

نور پرژاکتور خودروی نجات که منطقه را روشن کرد با دیدن صحنه حادثه گرخیدم!

همه شهادت میدادن که تا حالا تصادف این شکلی ندیده بودن و عملیات اینطوری نداشتن!

قضیه از این قرار بود که با روشن شدن منطقه یک غلتک  که به روی کامیون بسته شده بود در دره مشاهده شد.

همه میگفتن چجوری ممکنه خودرو به این سنگینی اون ور دره افتاده باشه!

همه هنگ کرده بودن!

به هر شکلی بود مصدوم را پتو پیچ کردیم  تا دمای بدنش حفظ بشه و سریع روی بسکت تثبیتش کردیم.

نگران این بودم خادیی نکرده غلتک و کامیون یهو به روی ما نیوفتن.

چون واقعا مهار این دو خودرو غیر ممکن بود.

از مردم خواستم از لب دره برن کنار چون ریزش سنگ اذیتمون میکرد.

چند نفر هم از مردم اومدن کمک منطقه شیب دار بود و تا دم امبولانس مصدوم با سر انتقال دادیم.

بالای دره که رسیدم فکر کردم جنگه!

همه اومده بودن از بچه های راهداری و پلیس تا بچه های آب معدنی و محلی ها و ...

انقدر شلوغ بود که  خدا میدونه!  لودر و خودروهای مختلف و آدمهای رنگ و وارنگ که صحنه را نگاه میکردن و ما رو تشویق کردن.

همه خوشحال بودن که مصدومان نجات پیدا کردن.

بردیمشون داخل آمبولانس  اقدامات تکمیلی را انجام دادیم.راننده غلتک هم ازناحیه سر دچار جراحت شدیدی شده بود.

لب جاده دم پایگاه ، بچه های اورژانس منتظر ما بودن که مصدومین را بهشون برسونیم و انتقال بدن به بیمارستان.

سریع به جاده رسیدیم و مصدومین را تحویل بچه های اورژانس دادیم.

نکته جالبش این بود که راننده حافظه کوتاه مدتش دچار اختلال شده بود بیش از صد بار از من پرسید راننده غلتک چی شد؟ خونی که روی سنگها ریخته شده بود مال کی بود؟ منم خداوکیلی دیگه داشتم قاط میزدم :) ولی با ملایمت و مهربانی پاسخشو میدادم تا رنجش خاطری پیش نیاد.

خدا به بچه های 115 رحم کنه که باید این مصدوم پر حرف را تا درمانگاه یا بیمارستان میرسوندن! 

آخر عملیات امداد و نجات را عشقه! شستشوی امبولانس از گل و لای و خون

 

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

چرا دریا نمیفهمد؟ به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۳ ق.ظ

چرا دریا  صدای نبض غمهایم نمی فهمد؟

  • میلاد صمیمی نعمتی

مصدومی که فرشته نجات شد...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۲۶ ق.ظ

وقت صبحانه بود و به شدت یه

صبحانه میچسبید.
سفره صبحانه پهن شد و همه نشستیم سر سفره.
تا لیوان چای را برداشتم گلو تر کنم تلفن پایگاه زنگ زد.

  • میلاد صمیمی نعمتی

سقوط بالگرد هلال احمر به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۵۴ ق.ظ

با وحید خلجی بودیم.


محدوده عملیات برام نامعلوم بود نمیدونستم کجاییم و دنبال چی میخواهیم بگردیم.


حرکت کردیم از داخل یک روستا به سمت مناطق بالا دست


باید از مزرعه های گندم که در جلوی ما بود رد میشدیم.


استرس عجیبی تمام وجودم را گرفته بود.


به وحید نگاه کردم گفتم انشا الله که به خیر بگذره.


یهو صدای بالگرد از دور شنیدم.

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

عملیات فراخلا

میلاد صمیمی نعمتی | يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ

مستند این عملیات:

این عملیات در فارس نیوز بخوایند

از بالای پناهگاه شیرپلا به تهران نگاه کردن لذت فراوانی داره.
مخصوصا اینکه پای صحبت کوهنوردای قدیمی منطقه بشینی!
تلفن محمد صادق قراگزلو زنگ خورد.

  • میلاد صمیمی نعمتی

مستند صحنه نجات1

میلاد صمیمی نعمتی | سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۰۸ ب.ظ

مستند صحنه نجات ۱ گزیده ای از فعالیتهای تیمهای امداد و نجات جمعیت هلال احمر شمیرانات در استان تهران نجات جاده ای نجات کوهستان عملیاتهای نجات هوایی و زمینی گزیده از فعالیتهای نوروز ۹۳ تهیه و تدوین:میلاد صمیمی نعمتی تصویر از محمد صادق قراگزلو

  • میلاد صمیمی نعمتی

تلخی مرگ...شیرینی نجات (در حاشیه سقوط اتوبوس به دره در محور هراز)

میلاد صمیمی نعمتی | چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ق.ظ

صبح در ایستگاه راه آهن تهران بودم و منتظر محموله ای از شمال کشور تا ترخیص کنم و کارها را انجام بدیم.
تلفن زنگ زد.
دایی بهرام بود. خوشحال شدم.سریع جواب دادم...
صدای دایی متفاوت بود.گفت میلاد تصادف شده پلور نزدیک تونل زیارباغ اتوبوس رفته پایین تعداد مصدومین و کشته شده ها خیلی زیاده.
گفتم یا زینب کبری(س) اطلاعات بیشتری از دایی گرفتم واقعا ناراحت شدم.خوشحالی در کمتر از ثانیه تلخ شد.

خیلی خیلی ناراحت...از زیارباغ و تصادفاتش که بگذریم تکرار این حوادث درد اور باز هم قلب هر امدادگری را به درد میاورد.

باز هم جاده و این هرگز نرسیدن ها...
پیچ خمهای مسیر سیاه جاده اینبار هم در خواب صبح گاهی مقصر نبودند!
تکراری مینویسم.
باز هم جاده و این هرگز نرسیدنها...

 

 

 


باز هم مقصر راننده بی حواس و باز هم پای یک لاستیک در میان است...
زیارباغی که هر ماه در محور هراز جان عده ای از هموطنانمان را میگرفت این بار در یک صبح سرد زمستانی
سردی و بی مهری کوهستان وحشی را بر همه ما نمایان ساخت...
همیشه موقع عملیات در منطقه زیارباغ و تکاور خدا خدا میکنیم که ماشینی ته دره نره...
واقعا عملیات سخت و پیچیده میشه...
دایی بهرام(محسن نیکنام) مسئول پایگاه پلور امروز میگفت: عملیات نفس گیری بود.
همه زحمت کشیدن تا مصدومین زنده را سریعتر از داخل اتوبوس زنده بیرون بیارن و انتقال به بیمارستان صورت بگیره.
امروز خیلی ها زحمت کشیدن...تلخی مرگ...شیرینی نجات
از هلال احمری ها که ما سرخ پوشان باشیم...
تا آتش نشانان و بچه های اورژانس و ...

 


سخت کار زمانی نمایان شد که اتوبوس پس از سقوط به دره روی سقف خودرو واژگون میشود و بعد از چند بار چرخش روی سقف باقی میماند...چه جانها که در این چرخ گردون بی جان شدند و چه خانواده ها که سیاه پوش شدند...
از کردکوی تا تهران...مسیر جاده سیاه و نا امید کننده است...اما...خط سفیدی در میان این سیاهی نشان از امید به زندگی است.
یادم میاید استاد شعاعی و دایی بهرام از قدیم برایمان تعریف میکردند که وقتی اتوبوس به ته دره میرفت در جاده مرگ همه حتمی بود.
نه امکاناتی بود و نه تجهیزاتی...

 

 

 

 


خدا را شاکرم امروز بعد از گذشت سالها امکانات و تجهیزات ما در پایگاههای به روز شده و بچه ها کاملا حرفه ای و مسلط به کار هستن.
با بچه های پایگاههای دیگه در محور هراز صحبت کردم همه میگفتند روز قبل از این فاجعه هم چندین تصادف شدید در محور هراز رخ داد که بچه های هلال احمر با تلاش و ایثارگری جانهایی را نجات دادند.مثل همین امروز..همین امروز تلخ و شیرین.
تلخی مرگ...شیرینی نجات

کیبورد نویسه هایم تلخ است.تمام میکنم...

  • میلاد صمیمی نعمتی

محمد حسن قربی زنده است...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ

‪Google+‬‏

 

چند روز پیش بود که خبر تصادفش همه ما را شوکه کرد...

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

عملیات وانا 2 ...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۰ ب.ظ

الو سلام خوب... خوب
بله ما الان می‌اییم. 
همه نفس‌ها حبس شده بود می‌خواستیم بدونیم مرکز پیام اورژانس چی می‌گه. 
حسین زد زیر خنده گفت الکی بود.: /
بگذریم. 
دقیقه نگذشته بود. دوباره گوشی را برداشت. 
الو سلام. بله... چشم. کجا؟ وانا؟ تصادف چنتا مصدوم داره؟ ممنون خودمون را می‌رسونیم. 
حسین گفت بچه‌ها بجنبین تصادف شده. 
من با اکراه بلند شدم و گفتم خالی می‌بندی. 
گفت اره :) خندید. 
من گفتم خیلی شوخی بی‌مزه‌ای هست اگه تکرار کنی ... 
گفت بابا تصادف شده باور کن. 
گفتم اوکی بریم. 
ناراحت بودم بگذریم. 
محمد نصیری هم اومد نشست پشت فرمون چراغ گردان امبولانس را روشن کردیم هوا گرگ و میش شده بود. گزارش اولیه حادثه را دادیم به‌ای او سی استان
عملیات وانا ۲

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

سید علی منیری پدر علم نوین جهاد فرهنگی

میلاد صمیمی نعمتی | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۳ ب.ظ

روزهای اول حضورش در سازمان جوانان هلال احمر بود اولین دیدارمان در طرح اخوت ...
طرح مشترکی با سازمان جوانان و سازمان بهزیستی کشور
میگفتند حکمتی داشته شما در این جمع باشید.
خودم هم حکمتش را نفهمیدم.
اما حالا...
میگفتند سید جوانی است مسئول جذب و سازماندهی سازمان جوانان هلال احمر شده بود.
ندیده بودیمش تا آن روز...

 


  • میلاد صمیمی نعمتی

حیف بشوید..به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ

زلزله ای به قدرت هشت هزار نفر! پاهای پشت پرده!

امار حرفهای زیادی برای زدن دارند اما خلاصه و صریح بودن آنها باعث شده با توجه به مرجعی که اعلام کننده آن است توجه مردم را به خود جلب کند یکی از مهمترین مراجع اعلام آمار  سازمان پزشکی قانونی میباشد که آمار تصادفات مجروحین تصادفات و کشته شدگان در تصادفات جاده ای را اعلام میکند.

مغز من زلزله زده است!

مثل همیشه!

زلزله ای به بزرگای نزدیک به 8 البته نه هشت ریشتر! هشت هزار نفر!

نزدیک به هشت هزار نفر در پنج ماه اخیر در جاده های کشور جان خود را از دست دادند.

این یک فاجعه است! نه حادثه و نه اتفاق و نه هیچ چیز دیگر!

شاید قتل باشد! قتلی زنجیره ای! قاتل یا قاتلین چه کسانی هستند؟

مدعی العموم کیست؟

قاضی چه کسی است؟

آیا این کشتار در جاده های کشور یک قتل زنجیره ای نیست؟

همیشه پای یک پراید یا یک پژو و شاید هم یک اسکانیا و  هزاران پای دیگر که از انها به جای دستهای پشت پرده باید با نام پاهای پشت پرده نام برد!

پایی که توسط دستهای پشت پرده به کشور باز شد!

دلالان اقتصادی! مافیای خودرو! بدون شک همه ما در عمرمان بارها صحنه های فجیع کشته شدن مردم در سوانح جاده ای را به چشم خود دیده ایم!

سلام به شما شهروند گرامی هم وطن قانون مدار کشور عزیزم..

اینجا جاده است.

رحم ندارد. همکارش خودروی غیر ایمن است آدم‌هایی که قوانین رانندگی را رعایت نمی‌کنند.

می‌کشد.

می‌خواهی جوان باشی یا پیر ...پیر باشی یا جوان...

کشته می‌شوی یا می‌میری.

به همین سادگی بی آنکه گناهی داشته باشی و آگهی فوت و حجله برایت می‌زنند و به قول کوچه بازاری‌ها (آخی طفلی جوون بود حیف شد) البته به قلم من اسان و ساده نیست اینکه به همین سادگی بنویسم کسی کشته میشود! یا میمیرد! خیلی هم سخت و دلخراش و ناراحت کننده است.

هزاران نفر هر روز در جاده های کشور حیف می‌شوند.

حیف لاستیک حیف جاده غیر استاندارد...حیف نبود امکانات و بیمارستان تخصصی حیف پراید و پژو و پیکان و خودروهایی که هیچ استاندار و امنیتی جانی در آن‌ها نداری.

هزاران نفر حیف مافیای خودرو در داخل کشور می‌شوند.

هزاران نفر حیف می‌شوند که فلان پیچ در فلان جاده شاید 500 میلیون خرج اصلاح شدنش باشد ولی حتماً باید تریلیاردها تریلیارد هزینه تلف شود به قیمت جان انسان‌های بی‌گناه...البته این هم حیف 500 میلیون تومان ناقابل می‌شود.

حیف بشوید.چگونه؟فقط کافی است پای خود را روی ماشه بزارید و گلوله ای به نام سرعت را به خودرو و جاده بیافزایید. آماده حیف شدن باشید.یا کنترل خودرو را از دست میدهید یا با موانع جاده برخورد میکنید یا ته دره میروید یا با یک ماشین دیگر برخورد میکنید.انتخاب با شما است!

 

خودکشی در سه سوت! فکر میکند از چشم پلیس مخفی باشد و گاز بدهد سود میکند! جریمه میشوی جریمه ای به سنگینی مرگ !

جوانی پر پر می‌شود.

ببخشید حیف می‌شود.

حیف می‌شوم.نوشتن مفهومی ندارد. پول که انسانیت نمی‌شناسد!

قلب هر انسانی از شنیدن این نوشته به درد می‌آید.

این یکی از امکانات خودروهای پیشرفته داخلی است. اسمش را خون آدم گیری می‌زارم. مثل آبمیوه گیره. با این تفاوت که در داخل پراید صد درصد تضمینی له می‌شوید استخوان‌هایتان می‌شکند. خونتان روی زمین هم می‌ریزد.

از دید مردم صحنه عجیب و شاید حال بهم زنی باشد.

ولی از دید من صحنه ای تکراری است.تکرار حیف شدن آدمهایی مثل خودم!

سناریویی تکراری است پراید و پراید پراید و پژو پراید و وانت وانت و پراید اتوبوس و پراید پراید و کامیون کامیون و پراید.

همه هم یا می‌میرند یا له می‌شوند و یا میکشنند یا قطع نخاع می‌شوند شانس بیاورند زنده می‌مانند. اما حد اقل با دستی شکسته یا صورتی دفورمه...

این‌ها مزیتهای خودروی پراید و امثال اون هست که متاسفانه تبدیل به صحنه تکراری و درد آور برای ما است.

) مطمئنم تولید کنندگان این خودروها تاکنون داخل این خودرو گیر نکردن. مثلا مدیر عامل فلان شرکت خودرو ساز را تصور کنید خود قربانی خودروی پراید یا امثال آن شود. مثال را عمیق تر میکنم.

مدیر عامل شرکت بوووق داخل خودروی پژو یا سمند یا پراید که خود تولید کرده گیر کرده است و پر پر شدن عزیزانش را میبیند! 

شاید خود هم پر کشید!

فاتحه ای میخوانیم! تمام میشود میرود! حتما به خود هم رحم نمیکنند!

عده ای توجیه میکنند میگویند سرعت مجاز باشد و قوانین و مقررات رعایت شود هیچ اتفاقی نمی افتد.

ایمنی خودروهای ما خوب است اینها بهانه است.

چه بسیار آدمهایی که بی گناه و بی گناه و بی گناه قربانی حوادث جاده ای شدند.

چه چشمهایی که در لحظات اخر عمرشان با نگاهی نا امید به چشمان ما خیره بودند و با این دنیا خداحافظی کردن.

مردم...

اینها داستان نیست حقیقتی است که برای ما تکراری شده تکرار غم انگیز مرگ هموطنانمان

اینها که نوشتم غم من تنها نیست غم چندیدن هزار شاید هم میلیونها آدمی باشد که در سیستم امداد و نجات و مدیریت حوادث و سوانح و بحرانها نقشی دارند از نزدیک این صحنه های تلخ را دیده اند  و برای کاهش آنها تمام تلاش خود را کرده ایم.

غم ان پلیسی است که وقتی جنازه کودکی را لای آهنهای پاره پاره میبیند اشک از چشمانش جاری میشود.

غم امدادگرانی است که بارها و بارها جنازه های سوخته و متلاشی هزاران آدم را از زیر آوار تصادفات جاده ای بیرون کشیده اند! زنده! مرده! 

غم انهایی است که زنده زنده مردند! هرچه مینویسم دردم ارام نمیشود!

پراید که خودروی ملی نیست مطمئنم هیچ ایرانی به این خودرو افتخار هم نمی‌کند.

آقایان خودروساز! لطفا استعفا دهید! 

بیشتر بنویسم فاتحه من را هم باید داخل یکی از این خودروها بخوانید...نمی‌نویسم تا ایمن بمانم...صمیمی...

  • میلاد صمیمی نعمتی

از ناندل تا پلور…به قلم میلاد صمیمی نعمتی و محمدنصیری

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۳۷ ق.ظ

از ناندل تا پلور…به قلم میلاد صمیمی نعمتی و محمدنصیری


روایتی تلخ از سقوط پاترول به دره در منطقه ناندل و کشته و زخمی شدن


چند تن از هموطنان.به پیوست پایی که شکست.به قلم میلاد صمیمی نعمتی

  • میلاد صمیمی نعمتی

خورشید ماندگار (محمد جعفریان) به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۸ ب.ظ

پیام عده ای از جوانان هلال احمر کشور

به خورشید ماندگار سازمان جوانان هلال احمر(جناب آقای محمد جعفریان)


آن روزها اولین حرفی که بعد از شنیدن خبر انتصاب ریاست جدید سازمان جوانان هلال

 

احمر به گوش همه میخورد این بود که فردی جوان است! تعجب میکردند.عده ای رنگ

 

میباختند عده ای اخم میکردند و میگفتند نمیتواند! نمیتواند!

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

تصادف رخ به رخ پژو 206 اس دی و کامیون در جاده تفت علی آباد استان یزد

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ب.ظ

هوالجبار 

امیر المؤمنین علی علیه السلام : ألا مُستَیقِظٌ مِن غَفلَتِهِ قَبلَ نَفادِ مُدَّتِهِ ؛ 2752

آیا کسی نیست که پیش از پایان عمر از خواب غفلت بیدار شود؟

 (این مدت که خودم در عملیات نمیتونم شرکت کنم خاطره عده ای از دوستان را به اشتراک میزارم این خاطره برای آقای اقبالی از هلال احمر تفت استان یزد رخ داده با هم میخوانیم)

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

ناگفته های یک حرکت بزرگ...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۵۰ ق.ظ

 آغاز یک حرکت بزرگ ...رادیو پیشاهنگی

 

 از آغاز سفر دو دل بودم...

حس بغض! خیلی سخت بود...

آنطرف حضرت زینب (س) اینطرف امام رضا(ع) حرم بودیم و روضه حضرت زینب تو گوشمون یا زینب(ص)

چشم حرامی با حرم روبرو شد...حرم روبرو شد...حرم رویرو شد...بیا برگرد خیمه ای کس و کارم من و تنها نگذار ای علمدارم...آب به خیمه نرسید فدای سرت...فدای سرت...

الله اکبر...

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

همه مسئولیم... حاشیه ای از تصادف دیشب اتوبان قم تهران به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۳۸ ب.ظ

همه مسئولیم...

زنگها به صدا در میاید و خبر از حادثه ای میدهد!

همه با سلام و صلوات دعا میکنند که کسی آسیب ندیده باشد یا کشته ای نداشته باشیم.

از دور نور زیادی مشخص است انگار لاستیک آتش زده اند.

نزدیکتر میروی حس میکنی یک کامیون لاستیک آتش گرفته است.

اینها همه توهم بود.

مصدومان حادثه تصادف قم ـ تهران
 
 
  • میلاد صمیمی نعمتی

اکسپایر...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۰ ق.ظ

میلاد کجایی حرکت کردین؟
سلام پرویز جان آره تو راهیم.
شما کجایین؟
نزدیک محل حادثه

 

 

 


میلاد احتمالا فوتی داره ست نجات هم میخواد میگن سه نفر زیر ماشین گیر کرده.
گفتم نگران نباش داریم خودمون رو میرسونیم ترافیک زیاده...

  • میلاد صمیمی نعمتی

جراحی در پایگاه…به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

آمبولانس رسید جلوی پایگاه


آوند از اضطراب خیس عرق شده بود و با نگاه عجیبی به آمبولانس

نگاه میکرد.


بهش گفتم پس کجان؟ گفت پ پ پ پ پپ گفتم خوب بگو دیگه...


گفت پ پ پشت آمبولانس


با وحید دیویدیم پشت امبولانس و رسیدیم بالاسرشون.


سریع برداشتیم آوردیمشون داخل پایگاه.

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

عملیات لاسم به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ق.ظ

عملیات لاسم محدوده مرگ و زندگی

 

روز پدر بود و ولادت حضرت علی(ع) کلا خوشحال بودیم. دور هم، هوا صاف قله دماوند خیلی زیباتر از روزهای قبل تو آسمون میدرخشید.

  • میلاد صمیمی نعمتی

ناجیان پیشاهنگ...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۱۴ ق.ظ

مجتبی یک ساعت دیگه تصادف میشه :)
نفوس بد نزن میلاد!
باشه ها ها ها هه ههه هه
ناهار را خوردیم و حرکت کردیم از قزوین به طرف تهران
تو حس و حال خودم بودم داشتم از شیشه جلوی اتوبوس بیرون رو نگاه میکردم و از طبیعت لذت میبردم.


یاد هشدار برای کبرا 11 افتادم همه اینا که میخوام تعریف کنم تو چند ثانیه اتفاق افتاد.
باورم نمیشد یهو 3 تا ماشین تو اتوبان

  • میلاد صمیمی نعمتی

سیزده به سگ، چهارده به تیربرق...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۱۸ ب.ظ

سیزده به در مزخرفی بود.

اصلا خوش نگذشت.

معمولی بیحال بی روح..یاد مصطفی کرمی البرز افتادم...

بیخیال...کلا اوضاعی بوداااا

نشسته بودیم. یهو یه ماشین توقف کرد یه یاروو پارههههه شده بود عجیب انگار انداختیش تو مخلوط کن تا زانو بعد درش اورده باشی...

 

اومدن جلو گفتن آقا کمک کنید سگ به ما حمله کرده.

 گفتم موقعیت محل حادثه

  • میلاد صمیمی نعمتی

رخ به رخ...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۱۰ ب.ظ

صدای بوق و داد و بیداد محیط رو پر کرد.ماشینا رد میشدن و بوق میزدن میگفتن بدوید چپ کرد

چپ کرد چپ کرد.

احسان جلوی یه ماشینو گرفت اطلاعات رو کامل کردیم و شهاب هم از اون طرف دوتا سوت زد همه مچ شدیم و حرکت کردیم محل حادثه نزدیک پیچ قطبی بود...

انگار یه پژو 405 چپ کرده بود.

بسم الله را گفتیم و نزدیک محل حادثه بودیم.

شلوغ بود خیلی.

 

چند نفر داشتن گریه میکردن.بلند گفتم انشا الله که به خیر بگذره...

  • میلاد صمیمی نعمتی

پیچ شیطان! اینبار پیچ فرشته بود! به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ب.ظ

ببین میلاد من محمدرضا نجفی که انقدر همه ازش میترسن و میگم پا قدمش بد و نحسه  رو خنثی کردم.تو هم خنثی میکنم. حالا ببین!

این حرفهای کیانوش مسئول پایگاه امداد و نجات گزنک بود! حالا ببینیم خنثی میکنه  مارو یا نه :)

((کیانوش مسئول پایگاه از نجاتگرای باتجربه هراز ))

 

 

خداوکیلی تو کانکس پست دادن اون هم پست امداد و نجات کار سختیه مخصوصا اینکه زمستان باسه و هزارتا دنگ و فنگ!

شب بود و تاریک...

داشت خوابم میبرد...

باد شدید همه چیزو از جا میکند و میبرد داشتم با خودم میگفتم کاش آمبولانس هم مثل کشتی لنگر داشت مینداختیم ته دره تا باد نبرش!

تو این فکرا بودم چشام گرم گرم شده بود که یهو صدای آژیر اومد!

  • میلاد صمیمی نعمتی

عملیات به سبک من و حجت و عمو تقی به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۲۷ ق.ظ

من و حجت و عمو تقی (تقی زارع راننده ستاد) داشتیم از عملیات زلزله تبریز بعد از مدت زیادی بر میگشتیم تهران مسیر خیلی طولانی بود و راه هم سخت و دشوار.اصلا حوصله عملیات رو نداشتم و کلا میوخاستم تا تهران بگیرم بخوابم.

بعد از طی مسافت زیادی زدیم کنار و یه بلال زدیم بر بدن :)

 

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

کلخونی.... به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۹ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۳۳ ق.ظ

برزخی بود ...تلفن پایگاه زنگ زد ...دیسپچ اورژانس پشت خط بود...
دایی(محسن نیکنام)گوشی رو برداشت و چشماش گرد شد.
ما رو نگاه کرد یه دستی تکون داد یعنی برید کفشارو بپوشید حادثه داریم.
تلفن رو قطع کرد.
گفت من که نفهمیدم اخر چی شد .
گفتم قضیه چیه گفت میگه یکی تو سرویس بهداشتی گیر کرده .یکی افتاده تو چاه
بعد گفت یکی خفه شده داره میمیره! بعد گفت یکی مسموم شده!
حادثه کجاس؟
کلخونی. یا علی مدد ( منطقه کلخونی یکی از مناطق پرخطر محور هرازه با دره های عمیق و گردنه های برفگیر نزدیک تونلهای تکاور )
حرکت کردیم ترافیک و برف چاشنی همیشه گی زمساتنهای یخ زده محور هراز...
بزن کنار آمبولانس بچه های اورژانس اون کناره ...

ادامه این خاطره را از اینجا بخوانید

  • میلاد صمیمی نعمتی

تصادف امبولانس هلال احمر...به قلم و روایت میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۱۲ ق.ظ

 

نمیدونم چی شد همه چیز به سرعت رخ داد اصلا یادم نمیاد داشتیم کجا میرفتیم

 چی شده بود...

 صدای آژیر و بیسیم همراه با بوق ماشینها...

 

 از این ور نور خودروهایی که از روبرو میومدن تو مغزم غوغایی ایجاد کرده بود...گردان آمبولانس

 

  • میلاد صمیمی نعمتی

عملیات زیر صفر درجه …….به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۵۳ ق.ظ
  • میلاد صمیمی نعمتی

آواری به نام بهمن 2 ...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۵۸ ق.ظ
دلم میگه:من باید برم پیداش کنم بیارمش پایین...عقلم میگه: خل شدی پسر آخه جنازه زیر خلوارها برف خوابیده چجوری میخوای پیداش کنی و بیاریش پایین.
ادامه خاطره را بخوانید...

  • میلاد صمیمی نعمتی

سرباز گمنام وطن...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۱ ق.ظ
  • میلاد صمیمی نعمتی

سیب های سرخ،گلهای آفتابگردان

به قلم،صدا و عکسبرداری میلاد صمیمی نعمتی

  • میلاد صمیمی نعمتی

از دره تا مشاء...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۲۳ ق.ظ
  • میلاد صمیمی نعمتی

قند سوخته 1386..به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۱، ۰۸:۳۳ ب.ظ
  • میلاد صمیمی نعمتی

دره مرگ..به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۲۱ ب.ظ
  • میلاد صمیمی نعمتی

پاشنه پا...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۴۷ ب.ظ

امروز هم یه روز خوب مثل همیشه ...

شب قبل پست من بود و این به این معنی بود که از ساعت 3 بامداد تا صبح ساعت 6 .7 باید تو آمبولانس پای بیسیم کشیک می دادیم.

شبهای کویر خیلی سرده.برخلاف روزهای گرم و سوزانش

واقعا سرما از پشت کاپشن گورتکس و شلوار مخصوص ما هم نفوذ میکرد و سکوت کویر همراه با صدای رد شدن کامیونهای سنگین پارادوکسی را ایجاد کرده بود که هر جنبنده ای قالب تهی میکرد.

چشما کاملا باز...

یه چراغ قوه 6000000 هزار کیلومتر برد دردستم بود.

تا ته پارک ملی کویر مشخص می شد روشن که میکردی انگار نور به قبرت تابیده باشه...

از حاشیه بگذریم.

دیگه دم دمهای صبح شده بود

و اماده شدیم صبحانه رو خوردیم و اینطوری شد که روز طبیعت را در کنار مردمی که عاشق کویر هستند اغاز کردیم.

منطقه خیلی شلوغ و پر تردد شده بود.این ور هم ما آستینها را بالا زدیم به هر حال حیف بود از خانواده دور بودیم و دستمون به جایی بند نبود.

زغال و جوجه رو بچه ها ردیف کردن و آتیش و بسم الله...

دیدیم سه تا داغون اومدن تو محوطه پایگاه...

پا دست صورت کمر شکم... همه و همه سوخته بود.

البته از لحاظ فنی آسفالت سوختگی حکمشان بود.

وقتی که سرعت از حد مجاز بالاتر میرود این چنین میشود که از روی بی فکری و عدم مسئولیت پذیری با جان خود و دیگران بازی میکنند.

بر اثر سرعت زیاد و عدم توانایی در کنترل موتور به زمین خورده بودند.

گستردگی زخمهایشان زیاد بود ولی آسیب زیاد جدی ندیده بودند.

با بچه ها هر کدام مشغول شدیم بردیمشون داخل اتوبوس آمبولانسی و شروع به شستشو و انجام اقدامات لازم کردیم.

خیلی سریع کار را انجام دادیم و آنها با یک خدا حافظی ما را خوشحال کردند.نهار را خوردیم ...هنوز از گلویمان پایین نرفته بود. یک موتوری آمد تو محوطه پایگاه داد زد بجنبید بیایید تصادف شده!

ما گفتیم حتما خیلی تصادف بدیه به هرحال سیزده به دره و همه با خانواده هستن!

پرسیدیم چی شده ؟ گفتن که موتور سوار خورده زمین..سریع سوار آمبولانس پاترول سافاری شدیم

و به محل حرکت کردیم.

خیلی جاده شلوغ

و پر ترددشده بود.سریع محل حادثه را تثبیت کردیم.

رفتم بالا سر مصدوم بی حال بود.جی سی اسش خیلی پایین اومده بود.

پاشو بسته بودن.

آروم به پاش نگاه کردم.یه دستمال دورش پیچیده بودن که دستمال خون خالی بود.

اروم دستمو گذاشتم زیر پاش البته قبلش چک کرده بودم شکستگی نداشت.

آروم دستمال را باز کردم.

افتضاح بود.دستمال چسبیده بود به محل زخم.

طبق تجربه سرم شستشو را گرفتم تو دستم و درش را باز کردم ...به محسن گفتم سرم بریز من دستمال را باز میکنم.

به یوسف گفتم یوسف گاز را آماده کن.

همه چیز محیا بود.راننده آمبولانس خیلی استرس داشت و یه جورایی میخواست زودتر حادثه رو جمعو جو کنیم بریم بیمارستان.

اومد جلو به من گفت چیکار میکنی میلاد جمعش کن سریع بریم دیگه...

گفتم شما نگران نباش قضیه پیچیده شده!تا خیرم دلیل داره.

چشمتون روز بد نبینه.آروم دستمال را کنار زدم.واای واای پاشنه پای طرف آویزون شده بود.

سریع دستمو گذاشتم یزرش خونریزیش را کنترل کنم.تمام دستم خون خالی شده بود.

یوسف هم اومد نظر داد..میلاد چقدر لفتش میدی چیزیش نشده که...یکم افت فشاره...

هیچی همین هین کم کم حال مصدوم بهتر شد..انگار قوت قلب گرفته بود.

به یوسف گفتم...یوسف جان برادر من بیا اینجا...

یوسف اومد جلو بهش با اشاره یواشکی گفتم بالای دست منو نگاه کن...آره همین پای بنده خدا..فقط اروم باش...آروم دستمو بلند کردم.چشمای یوسف چهارتا شده بود..یه دستی به صورتش کشید و عرقشو اک کرد ..گفتم چرا وایسادی زود باش گاز استریل بزار کف دستم...سریع گاز استریل پر کردم و با باند با کمک محسن شروع کردیم به بستن پای مصدوم آتل هم گرفتیم..رفتم بک برد را آوردم.بستیمش رو بک برد و سریع انتقال دادیم به بیمارستان...در بین راه بنده خدا میگفت پام حس نداره.منم میگفتم طبیعیه ایراد نداره...الان میرسیم.خیلی دلم برای پاش سوخت آخه یکی نیست بگه پسر خوب موتور سواری ..ویراژ دادن و تک چرخ زدن کار درستیه؟ روز به این خوبی را هم کوفت ما کرد هم کوفت خودش شد.

رسیدیم بیمارستان شمسا تو بیمارستان بود تعجب کرد گفت به میلاد تو کجا اینجا کجا...آخه اکثر مصدومین را یه بیمارستان دیگه میبردیم.

بهش گفتم بیا کیس اوردم برات در حد تیم ملی... :)

بگذریم.

مردم هم مثل همیشه واقعا همکاری میکردن.

شرح ما وقع: تک چرخ سرعت زیاد عدم توانایی در کنترل وسیله و بر خورد پاشنه پا با کف آسفالت و کنده شدن پاشنه پا ...

میزان آسیب وارد شده: یک دستگاه موتور آسیب جزئی دید...یک پای سالم ناقص شد.

درسهای اموختنی از این خاطره :

1.منطقه عملیاتی را حریم بندی کنید.

2.وقتی پارچه یا هر چیز دیگری روی زخم چسبیده است هرکز سعی نکنید آن را بکنید مگر اینکه قبل از اقدام آن را خیس کنید تا به آسانی کنده شود زیا ممکن است با آن کار دچار خونریزی مجدد و آسیب بیشتر به مصدوم شوید.

3.همیشه همه کادر درگیر عملیات را از آسیبهای وارده به مصدومین آگاه کنید و بهترین اقدام و روش را برای پاسخگویی به آسیب به کار بگیرید.

4.لینک زیر را بخوانید مطالب مفیدی در مورد شکستگی و کنده شدگی پاشنه در ان نوشته شده است:

 http://www.iranorthoped.ir/newsdetail-75-fa.html

http://www.iranorthoped.ir/newsdetail-777-fa.html

5.همیشه سرعت مناسب و رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی را مد نظر داشته باشید تا ایمن بمانید

6.یک کفش مناسب همیشه میتواند مفید باشد.موتور سوار خاطره ما هم کفش مناسبی متاسفانه نداشت و اینگونه شد که پاشنه اش را از دست داد.

7.کار گروهی همیشه جواب میده خوبم جواب میده متحان کنید..ضرر نداره..

 

ایمن بمانید صمیمی

  • میلاد صمیمی نعمتی

جاده های خون...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۲۴ ب.ظ

مکان : محور بندر عباس به سیرجان..جاده های خون!

 

90 کیلومتری سیرجان

 

برخورد یک دستگاه خودروی پژو 405 و یک دستگاه خودرو پراید به صورت شاخ به شاخ با حدود 8کشته و مجروح ..علت حادثه سرعت و سبقت غیر مجاز راننده پراید.

دونفر سرنشین پراد در جا کشته شدند و مصدومین خودروی پژو زنده ماندند.

 

با هم شرح عملیات امدادونجات این حادثه را میخوانیم

 

شرح ما وقع و خاطره این حادثه:

 

چند روزی بود که به منطقه زیبای فین در استان هرمزگان سفر کرده بودیم.

 

 

از آبشار مارون و چشمه های آبگرم گنو بگذریم زیباییهای بندرعباس و جزیره قشم و کیش را هم به آن اضافه کنیم طبیعت گرم و مرطوب و مردمان خونگرم جنوب نیز صفای خاصی به مسافرت ما داده بودند.

 

*قشم راگشتیم چه ساحل قشنگ و زیبایی داشت*

ساحل قشم

 

در عمرم ساحل به زیبایی سواحل قشم ندیده بودم.

 

 

کلی صدف جمع کردیم از این جزئیات بگذریم و به اصل ما جرا ..

 

باید خودمان را به تهران میرساندیم.

 

مسیر خیلی طولانی بود.

خودروی خسته ما هم جان دیگر نداشت.نفسهایش در پیچهای جاده به شمارش می افتاد.

از مسیر ترانزیتی بندر تهران حرکت کردیم.

حاجی آباد را رد کردیم و به مسیر ادامه دادیم.روستای باغات را هم رد کردیم.ناگهان ترافیک شدیدی شد.تعجب کردم مسیری نبود که بی دلیل ترافیکی شود.

طبق تجربه قبلی حدس میزدم که چه اتفاقی افتاده.

جلوتر رفتیم ...آمپر ادرنالین خونمان به بیشترین حد خود رسید.

همیشه کاور و کارت امدادگریم  و کیف کمکهای اولیه همراهم هست.

صحنه از دور مشخص شد.خیلی سریع از خودرو پیاده شدم به خانواده گفتم شما بیایید بیمارستان شهر من اعزام میشم باهاشون.

خودمو به صحنه رسوندم.برای اینکه دستهایم آزاد شود کارتم را به دهنم گرففتم و همزمان دستکشهای لاتکس و کاور هلال احمر را می پوشیدم و به منطقه داغ صحنه حادثه میدویدم.پلیس انتظامی صحنه را مسدود کرده بود و اجازه ورود به کسی نمیداد.من را دید گفت کارت.سریع مارتمو به او نشان دادم و گفت بدو برو کمک.. صحنه بدی بود.یک نفر کنار جاده افتاده بود و یک پتو مسافرتی  رویش کشیده بودند.

 

 

 

واقعا ناراحت شدم.جلوتر یک پیرزن و دختر بچه نشسته بودند روی زمین و گریه میکردند.

صحنه حادثه به حدی فجیع بود که دل هر مسافری که از انجا میگذشت را به لرزه در می اورد.

بوی بنزین صدای گریه و زجه های مادر و دختری همراه با پچ پچ کردنهای مسافرین عبوری و صدای کشیده شدن شیشه خورده های ریخته شده کف آسفالت.

 

به مسیر ادامه دادم.یک پژو روبرویم بود جلوی خودرو کاملا ازبین رفته بود.

 

جلوتر یک پراید بود که دونفر جلوی آن لای اهن پاره ها گیز کرده بودند.

راننده پراید بر اثز تصادف  فرمان خودرو سرش را به سقف چسبانده بود و صحنه مرگ فجیعی را نشانمان میداد..نفر بغل دستیش هم در گرو آهنهای خودرو جانش را به جان آفرین تسلیم کرده بود.

بین دو خودرو آمبولانس بود.به بچه های اورژانس خودم را معرفی کردم.قلبم از جا کنده شده بود.

بی معطلی کاورم را راننده اورژانس کشید و گفت سریع برو بالا کمک کن مصدوم خیلی زیاده.

همزمان که سوار شدیم چند خودروی اورژانس دیگر هم رسیدند.

وارد اسپرینتر شدم.

یه مصدوم  دیگر راهم آوردند داشت جان میداد.

یک مصدوم روی برانکارد یک مصدوم روی صندلی همراه یکمصدوم سرپایی یک مصدوم کف امبولانس چهار مصدوم را باید زنده به اورژانس  شهرستان سیرجان در 90 کیلومتری صحنه تصادف میرساندیم.

امیدم را از دست داده بودم.اخرین مصدومی که آوردند تروما در تروما بود.

هیچ جای سالمی نداشت فقط یکی از دستهایش سالم مانده بود.من اینور اسپرینتر کار میکردم یکی از تکنسینهای اورژانس آنور اسپرینتر مشغول امداد رسانی به مصدومین بودیم.

سریع اقدامات لازم را انجام دادیم.

همزمان ای وی و اکسیژن را برقرار مردیم مصدوم نیمه هوشیار بود.

جی سی اس ثابتی نداشت.

دارو هم جواب نمیداد.درد به عمق وجودش زده بود.ادم شدید بدنش نشان از خونریزی شدید در بدنش داشت.

ای وی را برقرار کردیم. و الحمد همه چیز خوب پیش میرفت میدونستم صدای مرا میشنود.به او دلداری میدادم و برایش توضیح میدادم چه کاری میخواهم انجام بدم.

 

 

((تصویر محل حادثه و خودروی پژو))

((*متاسفانه در همچین تصادفاتی که تداد مصدومین بسیار زیاد است مردم وارد صحنه میشوند و مصدومین را بدون هیچ احتیاطی به سمت آمبولانس می اورند.و جان مصدوم را تهدید میکنند.این مصدوم که در موردش مینویسم دچار این وضع شده بود*))

باید ساکشن میکردیم راه هواییش بسته شده بود.لوله گذاری هم ممگن نبود.

خیلی خون از دست داده بود.

باید زنده نگه میماند.مشغول ساکشن بودم بیهوش میشد و به هوش می امد.ناگهان فریاد کشید و با دست دیگرش که شکسته هم بود سرم را از دست خودش خارج کرد.خیلی تکان میخورد.آن سرم جانش ران جات میداد ولی نمیفهمید.

 

خونریزی هایش را هم کنترل کرده بودیم مجبور شدم کاملا با باند و کمربند خودش که از شلوارش باز کردم کاملا تثبیتش کنم.اتل گذاری هم کردیم و.دیگر کاری نمانده بود  فقط آی وی مجدد که خیلی مقاومت میکرد و نمیگذاشت انجام شود.رگهایش کالاپس کرده بود باید کد دان میشد.سریع پن لایت را برداشتم و سراغ پیر زنی که ناله میزد و روی صندلی بغل به پوزیشن n

گذاشته شده بود رفتم.پایش شکسته شده بود.آتلها شل شده بود و اویزان بود.خونریزی شدیدی هم از ناحیه صورت داشت.دستهایم را نگاه کردم دیدم دستکشهایی که بر دستم بوده سر انگشتانش همه از بین رفته و مانند دستکش دوچرخه سواری شده :)

تمام پنجه هایم از خون مصدومین قرمز شده بود.

باید دستکش را عوض میکردم.ولی کار از کار گذشته بود.

گاز استریل را برروی بریدکیهای عمقی اش گذاشتم.استخوان جمجمه اش مشخص بود و سفیدی خاصی همراه با رنگ خون داشت.ابرو پیشانی لبهایش گوش و کل صورت پاره پاره شده بود و خون ریزی داشت.تمام صورتش را گاز گذاری کردم و سریع بستم.

از ناحیه کمر شکایت میکرد.اوهم توسط مردم به سوی امبولانس حمل شده بود.پاهایش حس کم داشت مشکوک به آسیب نخاعی شدیم.کد را برایش گذاشتم و بستم.مصدوم بعدی یک مرد بود که روی تخت بود.دندانهایش همه شکسته شده بود.کمرش آسیب دیده بود و لگنش هم گویا شکسته بود.روی بک بورد تثبیتش را مجدد چک کردیم و عملیاتهای لازم را انجام دادیم....هر دست اندازی رد میشدیم فریاد آییییییییییی کمرم از سوی مصدوممان به هوا بلند میشد....بوی خون تمام

آمبولانس را برداشته بود.اب سرم شستشو دستهایم را شستم و دستکش میخواستم.دستکشها تمام شده بود.جلوی اسپرینتر بود ولی دسترسی نداشتیم.راننده حین حرکت میخواست به  ما دستکش بدهد به او گفتم نه خطرناک است خودمان بر میداریم.نصف بذنم را از شیشه کوچک اسپرینتر به بیرون دادم و دستکش را برداشتم.

با همکاری بچه های اورژانس همه کار ها را با هم انجام دادیم و بعد از طی 90 کیلومتر زجر آور به بیمارستان رسیدیم .مصدومین را تحویل دادیم. وارد بخش اورژانس شدیم.همه با تعجل نگاهمان میکردند.همه هیکلمان پر از خون شده بود.صورتمان هم خونی بود.دستی به آب زدیم و خوب شستیم و دستکشها را داخل ظرف مخصوص زباله انداختیم.

کف امبولانس پر ازخون بود.با بچه های اورژانس خداحافظی کردم و دیدم گوشی تلفن همراه خود رانیاوردم و داخل خودروی خودمان جا مانده...سریع گوشی بچه های اورژانس را گرفتم و به خانواده زنگ زدم.ادرس بیمارستان را دادم و انها امدند.لباسهای خونی خود را عوض کردیم.حاجیه خانم گفتن آقای مقصودلو از امداد و نجات آمل زنگ زدند و گفتن فلان تاریخ پایگاه باش ما هم گفتیم رفته سر حادثه تصادف ...همان موقع تلفنم دوباره زنگ زد اقای مقصودلو بود با همان زبان شیرینش به من گفت: سلام جان کجایی جان خسته کار نباشی جان...و...

 

منم تشکر کردم و گفتم چی شده بود.به هر حال زندگی ما امدادگران و نجاتگران همینطوری هست.تفریح و غیر تفریح نداریم هر جا بود باید به مصدومین کمک کنیم و وظیفه انسانیمان را انجام دهیم.

 

آمار بقیه مصدومین را هم گرفتیم.بقیه را هم آورده بودند به بیمارستان...

 

نکات مهم این خاطره :

1.صحنه حادثه خطراتی وجود دارد که جان همگان را تهدید میکند.

بنزین و افراد داخل صحنه حادثه این دو عامل همراه باهم میتوانند یسیار مرگ آفرین باشند.

ازانفجار گرفته تا  اسیب زدن به یک مصدومی که از روی دلسوزی بیمورد دیگران ممکن است عمری روی ویلچر بماند.

مصدومین را با هماهنگی مسئولین امدادو نجات در صحنه جا بجا کنید.بدون هماهنگی شاید شما آسیب بیشتری به مصدوم وارد کنید.

2.همیشه ایمنی صحنه چک شود.پلیس خدا را شکر محل را ایمن کرده بود چه خودروها و چه صحنه اسیب .

3.مصدوم صدای شما را میشنود همیشه پر انرژی و با قدرت صحبت کنید و امید به زندگی را برایش پر رنگ کنید.

4.همیشه حواستان به دستکشهایی که دستتان میکنید باشد.خون و ترشحات بدن مصدوم بیماریهای خطرناکی را برای شما بوجود می اورد.

5.همیشه کارت امدادگری خود را همراه داشته باشید.

((ادامه مطلب سفر به یزد و امل  روزهای امدادو نجاتی در هلال احمر آمل بعد از سفر بندر عباس با ما باشید ایمن بمانید :)) 

 تصاویر محل حادثه را پدر گرامی گرفتن.

تصاویر بندر عباس را خودم گرفتم :)...ایمن بمانید صمیمی

  • میلاد صمیمی نعمتی

اتوبوس و موتور سوار...به قلم میلاد صمیمی نعمتی

میلاد صمیمی نعمتی | پنجشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

امروز خیالمان راحت شده بود که بعد از 12 روز بدون دردسر داریم میریم منزل و کمی استراحت کنیم.کوله بارم را برداشتم یک کیف بزرگ هماه با مخلفات و یک پاکت با آرم هلال احمر ...روش نوشته شده بود ..ما اماده ایم شما چطور...از بچه ها خدا حافظی کردم سوار اتوبوسهای بی آر تی شدم.صندلی ها خالی بود ..تعجب کردم ..این وقت سال...صندلی خالی !! حال نشستن نداشتم وسایل را کنار هم چیدم همه چپ چپ نگاهم میکردند...یه مرد با یه کوله بار وسیله .....نگاهم به پاکتی بود که آرم هلال احمر بر روی آن بود و این متن به چشممان میخورد..ما آماده ایم شما چطور.

 

..با خودم فکر میکردم و میگفتم عجب هلال احمر خوبی داریما .

..همه با هم خوب و مهربانیم و به مردم حادثه دیده کمک میکنیم...

در همین فکر ها بودم که چشمانم به طبیعت سرسبز پارک ساعی افتاد از پشت پنجر غرق تماشای بیرون شده بودم...

ناگهان اتوبوس ایستاد...

ایستگاه خلوتی بود.

..از پشت شیشه های اتوبوس با آرامش به بیرون نگاه میکردم

...زاویه دیدم را کمی پایین اوردم دیدم دو مرد کنار خیابان هستند یکی ایستاده و دیگری نشسته.

.با خودم گفتم حتما داره لاستیک عوض میکنه شاید پنچره و هزار فکر دیگه...کمی دقت بیشتری کردم..

 

دیدم پایین پای مرد پر از خون است..

ناگهان آمپر آدرنالین خون بدنم بالا رفت.

.با تمام وجود دقت بیشتری کردم ..

خدای من تصادف شده بود..

.اتوبوس درها را بست بلند گفتم آقا صبر کنید..

در را باز کرد وسایل را برداشتم و به سرعت از اتوبوس خارج شدم .

.کارت  اتوبوس  را هم زدم تا با راننده حساب بی حساب شویم.

با دقت از خیابان رد شدم و خودم را به سوژه رساندم .

.جمعیت بیشتر شد..خودم را معرفی کردم.

از حاضرین در صحنه حادثه پرس و جو کردم.

گفتن یک اتوبوس به این موتور سوار زده و فرار کرده است.

خیلی سریع از تماشاچیان صحنه خواستم که محل را امن نگه دارند و خودرو ها را هدایت کنند.

از مصدوم خیلی سریع شرح حال گرفتیم و محل خونریزی را پیدا کردم.جلوی خونریزی را گرفتیم و متوجه شکستگی در اندام تحتانی مصدوم شدیم همزمان اورژانس رسید.م ..سلام صمیمی هستم تکنسین عملیات نجات...مصدوم راس ساعت فلان به علت بر خورد با اتوبوس دچار حادثه شده و خونریزی کنترل شد مشکوک به شکستگی در اندام تحتانی هستیم سابقه بیماری فلان و فلان را نیز دارد((البته جزئیات بیشتری رانیز گفتم شرح حال کامل مصدوم و افدامات انجام شده را برای بچه های اورژانس شرح دادم))

صدوم خونهای روی زمین را میدید و حالش بدتر میشد خیلی با دقت و سرعت عمل روی خونها را با وسایل موجود در صحنه پوشاندیم.

مصدوم را بچه های اورژانس تثبیت کردند و بر روی برانکارد گذاشتند و  من جاده را کنترل میکردم مردم هم خیلی خوب همراهی میکردند..مصدوم را بردند داخل آمبولانس ولی وسایل مصدوم جا مانده بود.خیلی سریع وسایل مصدوم را به بچه های اورژانس رساندیم و آنها خیلی تشکر کردند بابت همکاری خوبمان با هم...

نکاتی دردناک و توصیه ها از همتون خواهش میکنم به کار ببندید:

1.لطفا قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت فرمایید.

2.از وسایل مصدوم حفاظت کنید.شما باید مراقب صحنه باشید ضمن حفظ جان مصدوم تا رسیدن نیروهای انتظامی شما مسئولیت حفظ اموال مصدومین را نیز دارید.

3.چرا درخط ویژه اتوبوسهای تند رو  وارد میشوید!؟ موتور سوار قصه ما با این بی احتیاطی خود  شب عید را بر خود و خانواده اش تلخ کرد...

4.همیشه به اطراف خود توجه داشته باشید خوب نگاه کنید...شاید جانی در خطر باشد..خیلی ناراحت شدم که هیچ کس برای نجات جان آن مرد تلاشی انجام نمیداد...واقعا ما ادمها سنگ شده ایم!!

 در ضمن مامورین تلاشگر نیروی انتظامی نیز به محل حادثه آمدند و بعد ما محل حادثه را به آنها سپردیم.

 

    ...ایمن بمانید...صمیمی

  • میلاد صمیمی نعمتی